نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 نویسنده مسئول: دانشجوی دکتری حکمت متعالیه، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، قم، ایران
2 دانشیار، گروه معرفت شناسی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، قم، ایران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Allameh Tabatabai's philosophical realism proves the external world with arguments such as the innate knowledge of science to the outside world and the use of the principle of causality. In the epistemological dimension, by explaining the relationship between acquired and face-to-face knowledge and referring the acquired sciences to face-to-face, it proves the process of achieving knowledge in accordance with reality. On the other hand, it is claimed in scientific realism; The supposed theoretical identities in scientific theories tell of the real world, and the world is as scientific theories explain it. But the arguments presented to prove the existence of theoretical identities and the realism of scientific theories are ineffective in proving the claim. Relativity of knowledge and various related matters such as; Ethics, law, politics, art, literature, and in general every important category that depends on cognition and knowledge are the tools of realism and unrealism. . Given that ontological and epistemological realism is directly related to the structure of civilization, social relations, goals and perspectives of a civilization, examining the ontological and epistemological realist approach is an essential step in evaluating different civilizations. Counts. In this research, which has been done by descriptive and analytical methods, while explaining philosophical and scientific realism, we examine their components and arguments.
Keywords: realism, ontology, instrumentalism, civilization, science.
کلیدواژهها [English]
بازخوانی بنیانهای تمدنی با رویکرد واقعگرایی در قلمرو علم و فلسفه
( با تأکید بر دیدگاه علامه طباطبائی)
اسلام رجبی[1] | علیرضا قائمینیا [2]
چکیده
شکلگیری یک تمدن علاوه بر وجود نیازمندی جوامع به تأمین مؤلفههای یک زندگی مطلوب در ابعاد مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، نیازمند پشتوانههای فکری و نظری قوی است. کشف و طراحی اهداف کلان، تفسیر و تبیین واقعبینانه هستی و مهندسی حیات جوامع در ابعاد مختلف، بدون این پشتوانه میسر نیست. در این میان نگرش واقعگرایانه به هستی و همینطور معرفت انسانی، از مؤلفههای راهبردی و اساسی در تأمین این نظام فکری و نظری به شمار میآید. رویکردهای غیرواقع گرایانه، امکان مهندسی و ایجاد ساختار نظامند تمدنی و کشف و طراحی اهداف کلان را نخواهند داشت. رئالیسم فلسفی علامه طباطبائی با استدلالهایی همچون فطری دانستن علم به عالم خارج و همینطور استفاده از اصل علیت به اثبات عالم خارج میپردازد و در بعد معرفتشناختی نیز با تبیین ارتباط میان معرفتهای حصولی و حضوری و ارجاع علوم حصولی به حضوری، فرآیند دستیابی به معرفت مطابق با واقع را اثبات میکند. از سوی دیگر در رئالیسم علمی ادعا میشود؛ هویات نظری مفروض در نظریههای علمی، از عالم واقع حکایت میکنند و عالم همانگونه است که نظریههای علمی آن را تبیین میکنند. این مقاله در پی بررسی این دو جریان در جهت اثبات دعاوی خود است.
کلیدواژهها: واقعگرایی، هستی شناسی، ابزارانگاری، تمدن، علم
مقدمه
خرد ورزی و فلسفه بهعنوان ابزاری مفهومی برای ایجاد هماهنگی و سازگاری میان نظر و عمل و ساماندهی یک نظام فکری، نقشی اساسی در پیشبرد یک تمدّن به سوی اهداف مورد نظر خود دارد. چنین نظام فکری هماهنگ و منسجمی، ابزار دقیقی برای هر گونه تولید دانش و صنعت درون چارچوب یک تمدن و بستر مناسبی برای مواجهه فعال یک تمدن با تمدنهای دیگر را ایجاد میکند(عبدی، 1401: 121). در این میان قوت مبانی نظری علی الخصوص اصول فلسفی مرتبط با یک تمدن و فرهنگ، موجب شکوفایی و تاثیرگذاری آن فرهنگ و تمدن خواهد شد(داوری اردکانی، 1384: 1). اگر پایههای فکری و فلسفی یک تمدن در برابر امواج شکاکیت و نسبیگرایی لرزان باشد، دستیابی به تمدن در تراز نیازهای حقیقی انسان هدفی دست نایافتنی خواهد بود. واقعگرایی در فهم و تفسیر عالم از اساسیترین مؤلفههای مبنایی در میان اندیشمندان بزرگ بوده است. تقابل دو جریان واقعگرا و ناواقعگرا به گواهی اسناد مکتوب به یونان باستان میرسد و در دورههای مختلف با اشکال مختلف بروز و ظهور داشته است.
واقعگرایی در حوزههای مختلفی از قبیل فلسفه، علم، هنر، سیاست و دین مورد بحث و بررسی اندیشمندان بوده است. از آنجا که علم و دانش از پایه های اساسی هر تمدنی به شمار میرود، رویکردهای مختلف به علم و دانش آثار مهمی در تمدنها دارد. این تأثیرگذاری هم در پیدایش یک تمدن و هم در ساختار و برون دادها و هم ترسیم نقشه راه و طراحی جوامع و اهداف آنها مشهود خواهد بود. در این میان خود علم و دانش نیز دارای جریانها و رویکردهای مختلفی است که پذیرش هر کدام از آنها جهتگیریهای متفاوتی در ساختار تمدنی جوامع ایجاد خواهد کرد. از مهمترین رویکردهای درونی جریان علم و دانش، رویکرد واقعگرایی و غیرواقعگرایی است. ثمرهی واقعگرایی متفاوت از غیرواقعگرایی است. اگر یک تمدن با رویکرد واقعگرایانه به دانش و معرفت و یافتههای انسان بنا شود در ساختار تمدنی، جامعهسازی، فرهنگ سازی و سبک هدایت و مدیریت انسان راهبردهای مبتنی بر واقعیات اتخاذ خواهد کرد و سرنوشت انسان بر اساس آن معین خواهد شد و اگر غیرواقعگرایی محور بنای یک تمدن باشد، هیچ امری مبتنی بر واقعیت استوار نخواهد شد و سرنوشت نامعلومی در انتظار چنین جوامعی خواهد بود. مهمترین نتیجه و حاصل این دو رویکرد اختلاف در مطلق یا نسبی دانستن معرفتها است که لوازم مهمی در ساختار، اصول و ارزشهای حاکم و اهداف و ثمرات یک جامعه و تمدن دارد. در ادامه مؤلفههای اساسی واقعگرایی، با تاکید بر دیدگاه واقعگرایانه علامه طباطبایی مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
پیشینه تحقیق
رئالیسم (realism) در لغت به معنای واقعنگری و واقعبینی است(حقشناس و دیگران،1381: 1398)؛ و(real) به معنای واقعی، واقع، موجود و حقیقی است(همان، ص 1389). رئالیسم از واژه «real» اخذشده است که مشتق شده از واژه لاتین «res» به معنای شئ است و «reality» به معنای اشیای واقعی یا واقعیت است. واقعگرایی نوعاً متضمن مفهوم حقیقت و صدق است(چالمرز،1982: 173).
رئالیسم در معنای عام خود بر وجود عالم مستقل از ذهن انسان دلالت دارد، یعنی وجود عالم وابسته به ذهن انسان نیست، انسان موجود باشد یا نباشد، هستی، بهصورت مستقل از او تحقق دارد و به عبارتی عالَم عین از عالم ذهن مستقل است. رئالیسم در فلسفه مقابل ایدئالیسم قرار میگیرد؛ ایدئالیسم به این معناست که عالم، مستقل از ذهن نیست بلکه وابسته به انسان است. رئالیسم در عرصههای مختلف دانش معانی خاصی به خود گرفته است هرچند مفهوم محوری خود یعنی واقعیت داشتن را حفظ کرده است، در اخلاق به معنای واقعنمایی گزارههای اخلاقی معنا میشود، در هنر مقابل تخیلگرائی هنری قرار میگیرد، در سیاست به معنای ارزیابی واقعیت در انجام عمل سیاسی با استفاده از امکانات موجود مطرح میشود(بیات و دیگران، 1381: 290 ـ 292).
سوفسطائیان، ایدئالیسم افلاطون، نومینالیستها در قرون وسطی، ایدئالیسم بارکلی و امروزه ابزارانگاری علمی ازجمله این جریانها هستند. مدعای هر یک از این نحلههای فکری متفاوت از دیگری است. ایدئالیسم افلاطونی یک جریان رقیب رئالیسم در یونان باستان است و ادعا میکند اشیاء محسوس، متغیر، جزئی و فانیاند، در مقابل آنچه دارای وجود لایتغیر، کلی و باقی است «ایده» یا «مثال» است. افلاطون وجود اشیاء محسوس را انکار نمیکند بلکه میگوید نمونه کامل این اشیاء همان مثالها هستند. درک جزئیات بهصورت استقلالی صورت نمیگیرد بلکه در ابتدا باید کلیات درک شوند و در سایه آن جزئیات درک شوند. در نظر افلاطون موضوع معرفت امری کلی است و جزئیات، موضوع عقیده هستند؛ بنابراین ایدئالیسم افلاطون به معنای این است که یک جهان معقول که برتر و اصل جهان محسوس است وجود دارد. نکاتی که از دیدگاه افلاطون به دست میآید:
بنابراین ایدئالیسم افلاطون اعتقاد به عالم مثل است و به معنای انکار عالم مادی یا عالم ورای ذهن نیست؛ و در واقع افلاطون در طیف اندیشمندان رئالیست قرار میگیرد. علامه طباطبائی در این زمینه میفرماید: همچنین طایفه دیگر از فلاسفه که عالم را بهحسب روش علمى از دو سنخ مختلف مادى و مجرد مؤلّف دانسته و بهحسب روش عملى به تنزّه از عالم مادى فانى و ارتقاء و انجذاب بهعالم عقلى باقى دعوت مىکنند، چنانکه از امثال «هرمس و بلیناس و فیثاغورس و افلاطون و افلوطین» نقل کردهاند. نباید اینان را منکر واقعیت شمرد و «پدران ایدئالیسم» نامید زیرا اینان به حکم دانش و بینش، دوستان حقیقت و شیفتگان واقعیت بوده و آرزویى بهجز تکمیل علم و عمل و خدمتگزارى انسانیت نداشته و پایه این کاخ باعظمت را گذاشتهاند(طباطبائی، 1387: 41).
در مقابل واقعگرائی، رویکرد غیرواقعگرائی قرار دارد که طیفهای مختلفی از قبیل سوفیسم، شکگرائی، نسبیگرائی، ایده-آلیسم، لا ادریگری وابزارانگاری علمی را شامل میشود. برخی از نحلههای غیر واقعگرائی، همچون سوفیسم، هم به لحاظ هستیشناختی و هم به لحاظ معرفتشناختی ضد واقع گرا هستند و برخی دیگر به لحاظ هستیشناختی واقعگرا هستند. یعنی وجود عالم خارج مستقل از ذهن را میپذیرند ولی به لحاظ معرفتشناختی ضدواقعگرا به شمار میآیند. و شناخت عالم خارج را همانگونه که هست غیر ممکن میدانند. کانت از فلاسفه غرب را میتوان در این گروه جای داد.
از میان فلاسفه اسلامی، علامه طباطبائی بهصورت ویژه در این موضوع ورود کردهاند و با رویکردی رئالیستی به تبیین دیدگاههای خویش پرداختهاند. رویکرد رئالیستی علامه در امتداد حکمت صدرائی قرار دارد و مبتنی بر اصول هستیشناختی و معرفت شناختی ویژه خود میباشد. از جمله اصول هستیشناختی ایشان میتوان به امور زیر اشاره کرد:
اولین و مبنائیترین اصل رئالیسم، تحقق اصل واقعیت است. علامه طباطبائی(ره) تحقق اصل واقعیت را غیر قابل تردید میداند(طباطبائی،1390، ص13) و معرفت به این اصل را مبتنی بر علم حضوری میداند. (طباطبائی، 1387: 278).
وجود عالم خارج و مستقل از ذهن(طباطبائی، مطهری،1380، جلد6 : 75) اصالت وجود و اعتباریت ماهیت(طباطبائی، 1382: 15) و امور دیگری از قبیل تشکیکی بودن مراتب وجود و اصل علیت از مشخصههای هستیشناسی ایشان میباشد.
از اصول معرفتشناختی ایشان میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
و اموری از قبیل تقسیمات علم حصولی، مراتب ادراک، اتحاد عالم و معلوم و مادی نبودن ادراک از دیگر موضوعات مطرح در رویکرد رئالیستی علامه در معرفتشناسی میباشد.
در هستیشناسی دو پرسش اساسی مطرح میشود، اول اینکه وجود چیست؟ و دوم اینکه چه اموری وجود دارند؟ علامه طباطبائی وجود عالم را امری فطری و بدیهی میداند. در مؤلفه معرفتشناختی، چیستی معرفت، امکان دستیابی به معرفت، واقعنمائی معرفت موردتوجه قرار میگیرد، ازنظر ایشان معرفت حقیقی علم و یقین مطابق با واقع است و دستیابی به معرفت امری ممکن است.
در علوم تجربی از واقعگرایی با عنوان واقعگرایی علمی یاد میشود. واقعگرائی علمی دیدگاهی است که بر اساس آن؛ نظریههای علمی موفق و تأییدشدهی حاوی مفاهیم نظری(ترمهای تئوریک) واقعاً به هویات و امور مشاهدهناپذیر ارجاع میدهند، بهعنوانمثال وقتی واژه الکترون و اصطلاحات دیگری که در نظریههای علمی موفق، مورد استفاده قرارگرفته باشد، در خارج نیز واقعاً وجود دارند و مستقل از اذهان ما هستند. رئالیسم علمی با رقیب سرسختی چون ابزارانگاری روبروست که در برابر استدلالهایش به برتری دست نیافته است، مهمترین استدلال رئالیستها، برهان «معجزه که نیست» میباشد که خود با مشکلاتی از قبیل آشکار شدن نادرستی برخی ازنظریات علمی مورد پذیرش دانشمندان مواجه است. تعدد مکاتب فلسفه علم واقعگرا که همدیگر را مورد نقد قرار میدهند از دیگر مشکلات رئالیسم علمی است. رئالیسم علمی بهعنوان دیدگاهی فلسفی، باید از مبانی قوی فلسفی برخوردار باشد که با حاشیهنشینی عقل و روی آوردن به تئوریهایی از قبیل «استنتاج از راه بهترین تبیین» نمیتوان به این مهم دستیافت.
رئالیسم علمی خود دیدگاهی فلسفی است، ولی چون در محدوده نظریات علمی تجربی مطرح میشود به رئالیسم علمی موسوم شده است. واقعگرائی علمی متضمن سه نوع التزام فلسفی است:
در مقابل، کسی که یکی از التزامات فوق را نفی کند ضد واقعگرای علمی یا ابزارگرا خوانده میشود. یکی از مهمترین براهین واقعگرائی علمی برهان «معجزه که نیست» میباشد این برهان میگوید؛ اگر نظریههای علمی هویات مشاهدهناپذیر و فرآیندهای موجود در پس آنچه مشاهده میکنیم را بهدرستی توصیف نمیکردند، این موفقیتها به اموری معجزه آمیز تبدیل میشدند. از نظر پاتنم، بهترین تبیین برای موفقیت نظریههای علمی، واقعگرائی است؛ زیرا اگر واقعگرائی را نپذیریم، باید برای علت توفیق نظریههای علمی به اموری همچون معجزه متوسل شویم.(Putnam, 1976).
لاری لائودن(1941) یکی از چهرههای مطرح ابزار انگاران، در پاسخ به استدلال «معجزه که نیست» اظهار میکند که اگر به تاریخ علم رجوع کنیم بسیاری از نظریات علمی را میبینیم که در زمان خود جزو بهترین نظریههای علمی بودهاند ولی با گذشت زمان و مطرح شدن نظریههای جدید، بطلان آنها ثابت شده است، لائودن فیلسوف علم آمریکایی، بیش از 30 نظریه علمی نام میبرد که در علوم مختلف و در دورانهای مختلف پذیرفته شده بودند ولی همگی آنها اکنون نادرست شمرده میشوند(اُکاشا، 1391: 85). بنابراین بهترین نظریههای فعلی نیز ممکن است با گذر زمان سرنوشتی همچون این نظریات باطلشده، داشته باشند. چراکه با استفاده از استقراء، مجاب هستیم که نظریههای جدیدی جایگزین نظریههای فعلی خواهند شد، زیرا تضمینی برای دائمی بودن نظریههای فعلی وجود ندارد. بر این اساس هویات مشاهدهناپذیری مانند کوارک، اتم و... در آینده مرجعی نخواهد داشت از این استدلال به استدلال فرا استقراء بدبینانه یاد میشود که توسط لائودن ارائهشده است (لیدیمن، 2002: 281).
بهطورکلی اشتراکات رئالیسم فلسفی و رئالیسم علمی را در مستقل دانستن عالم خارج از ذهن، امکان معرفت به آن و دیدگاه تطابقی صدق میتوان دانست؛ و در این راستا در مقابل جریان سوفسطائی و ایدئالیسم قرار میگیرند که منکر عالم خارج و مستقل از ذهن هستند. تفاوت این دو دیدگاه نیز به قلمرو آنها برمیگردد. به این معنا که رئالیسم فلسفی نسبت بهکل هستی ادعا دارد و ادله آنهمه هستی را در برمیگیرد ولی رئالیسم علمی در محدوده امور مشاهدهناپذیر و تجربی مطرح میشود و درنتیجه ادله آن نیز در همان حوزه خواهد بود. تفاوت یا اختلاف دیگر رئالیسم فلسفی و رئالیسم علمی در مؤلفه معناشناختی یا دیدگاه تطابقی صدق است. در رئالیسم فلسفی صدق یک نظریه در صورتی است که با واقع مطابق باشد ولی در رئالیسم علمی معنای دیگری از صدق با عنوان «صدق تقریبی» پذیرفتهشده است. به این معنا که نظریههای علمی موفق، تقریباً صادق هستند، یعنی ازنظریات پیشین بهتر به توصیف عالم میپردازند(قائمینیا در: رئالیسم، 1393: 65)
رئالیستهای علمی و ابزار انگاران در این نکته که نظریات علمی در قلمرو امور مشاهدهپذیر با واقع سروکار دارند همداستاناند، اینکه اموری تحقق دارند و میتوان آنها را مورد شناسایی قرار داد. در فلسفه اسلامی نیز در اصل ادعا که اموری وجود دارند و میتوان آنها را شناخت، اتفاق نظر وجود دارد، و در این بخش نزاعی نیست، نزاع وقتی شروع میشود که قلمرو مدعا از امور مشاهدهپذیر به امور مشاهدهناپذیر تغییر میکند یعنی در مقیاس زیر اتمی و نظریههایی که امور مشاهدهناپذیری چون ژن، ویروس، الکترون، مولکول و... را مفروض الوجود در نظر میگیرند.
رئالیسم علمی ادعا میکند امور مشاهدهناپذیر وجود دارند و میتوان آنها را مورد شناسایی قرار داد ولی ابزار انگاران حداقل یکی از دو ادعای فوق را انکار میکنند و معتقدند الفاظ و نظریات دال بر امور مشاهدهناپذیر فقط ابزاری برای پیشبینیهای علمی هستند و شواهدی از تاریخ علم برای درستی دیدگاه خود ارائه میکنند. بخش قابلتوجهی از انگیزه ضد رئالیستها از این باور ناشی میشود که ما در عمل نمیتوانیم درباره بخش مشاهدهناپذیر واقعیت، به معرفت دستیابیم؛ بهعبارتدیگر، این بخش از جهان در ورای افق توانایی انسان قرار دارد. از این دید، محدودیتهای معرفت علمی از قابلیتها و تواناییهای ما در مشاهده ناشی میشود(فطورچی، 1393: 295).
چیستی علم
علم در لغت به معنای دانستن و یقین کردن آمده است(معین،1360: 2342). البته مفهوم علم، بدیهی است و نیازی به تعریف و توضیح ندارد، فقط میتوان به تعبیر علامه طباطبائی اخص خواص آن را بهعنوان تعریف از آن ذکر کرد از قبیل این عبارت که؛ علم یعنی حصول امر مجرد از ماده برای امر مجرد دیگر، زیرا مجرد بودن (در برابر مادی) از اخص خواص علم است(طباطبائی، ۱۳۹۰: ۲۵۹).
آنچه امروز در مجامع علمی و اصطلاح دانشمندان به عنوان علم شناخته میشود، علم به معنای ساینس(Science) است. علم (Science) به دانشهایی گفته میشود که برگرفته از حس و تجربه باشند از نگاه تجربهگرایان، علم، عالیترین شکل معرفت اصیل و یا حتی یگانه مصداق آن است. در قرن بیستم فلاسفه تجربهگرا(پوزیتیویستها) سعی وافری داشتند تا میان علم(science) در مقام معرفت انسانی از قبیل دین، متافیزیک و...خط فاصل روشنی بکشد و علم را از شبهعلم(دین، متافیزیک) جدا سازند. تلاش این دسته از فلاسفه جهان بینی تجربی و پوزیتویستی را پدید آورد و در شکل گیری تمدن معاصر غرب موثر واقع شد.
دیدگاه تجربهگرایانه(پوزیتیویستی) علم ویژگیهایی دارد که عبارتاند از:
دیدگاههای پوزیتیویستها بهصورت مبنایی و روشی مورد انتقادات فراوان قرار گرفت. ولی با این وجود تأثیرات عمیق خود را در علم جدید بر جای گذاشت: ازجمله تعریف علم(science) که همان علوم مبتنی بر حس و تجربه بهعنوان میراث پوزیتیوسیم باقیمانده است.
اصطلاح پوزیتیویسم از واژه(positive) اخذشده است؛ که به معنای مثبت، قطعی و معین هست. اگوست کنت(1797-۱۸۵۷) در قرن نوزدهم این مکتب را پایهگذاری کرد. او سه مرحله برای جوامع بشری تعریف میکرد؛ مرحله الهیاتی، مرحله متافیزیکی، مرحله علمی. در مرحله علمی مردم پدیدهها را با توسل به امور ماورائی و خدا و ارواح تبیین میکردند. در مرحله متافیزیکی امور با فلسفه و متافیزیک یعنی چرائی وقوع پدیدهها تبیین میشود؛ و در مرحله سوم که مرحله علمی است پدیدهها و حوادث عالم با تجربه و علم و پیشبینی پدیدهها تبیین میشود.
پوزیتیویسم منطقی درواقع نسخه اخیر پوزیتیویسم است. آنها علاوه بر آموزههای محوری پوزیتیویسم قرن نوزدهم که یگانه مبدأ معرفتهای معتبر را تجربههای حسی و روش ریاضی میدانستند معیار تحقیق پذیری را نیز بر آن افزودند(بیات و دیگران، 1381: 98). جریان پوزیتیویستی درواقع شکل افراطی تجربهگرائی بود. ریشههای این جریان را میتوان تا قرن هفدهم پیگیری کرد و به دوره روشنگری و به آمپریستهای انگلیسی افرادی همچون فرانسیس بیکن(1561-1626)، جانلاک(1632-1704) و دیوید هیوم(1711-1776) منتسب ساخت.
میراث بجای مانده از پوزیتیویسم مبنی بر انکار معناداری امور غیرتجربی، خود را در لابهلای علوم تجربی به انحای مختلف نشان میدهد، پسازآنکه امور غیرتجربی اعم از علوم عقلی و معارف دینی به دلیل غیرتجربی بودن مورد انکار قرار گرفت و بهعنوان شبهعلم از آنها یاد شد. نوبت به مفاهیم نظری مورداستفاده علوم تجربی رسید که مصادیق آنها معیار فوق، یعنی تجربی بودن را نداشتند. و با مبانی پوزیتیویستی سازگار نبودند، با ظهور مکانیک کوانتوم و نظریههای جدید علمی که از مفاهیم نظری سرشار بودند، روزبهروز نظریههای علمی از فهم عرفی تجربی که مورد دفاع پوزیتیویستها قرار داشت فاصله گرفت، ازجمله این نظریهها علاوه بر مکانیک کوانتوم، نسبیت عام اینشتین بود که فهم علمی و گفتمان علمی دربارهی زمان، مکان، ماهیت ماده را از تجربهی روزمره دور کرد(لیدیمن، 2002: 166)
پوزیتیویستها در مواجهه با این پدیده دو راهبرد در پیش گرفتند:
از سوی دیگر پیدایش مکاتب جدید در عرصه فلسفه علم همچون مکتب اجتماعی علم که نظریههای علمی را نیز در درون پارادایمها قابلتعریف میدانست، موضوع مفاهیم نظری علم را به یکی از مهمترین چالشهای فلاسفه علم تبدیل کرده بود. با توجه به این پیشینه دربارهی مفاهیم نظری، در نیمهی دوم قرن بیستم جریانی در فلسفهی علم با عنوان رئالیسم علمی ظهور کرد که مدعی بود هویات مشاهدهناپذیر واقعاً در خارج تحقق دارند و مستقل از اذهان انسانها هستند و میتوان آنها را شناخت. با توجه به پیدایش و تاثیرگذاری جریانهای فوق، تمدن معاصر غربی بر بنیانهای تجربی بنا نهاده شد که از پیامدهای آن حذف مفاهیم و آموزههای دینی و فلسفی از دخالت در تصمیمات راهبردی و اساسی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی است که نتیجه آن حذف یا کمرنگ شدن این مفاهیم و آموزهها در زندگی و روابط اجتماعی انسان عصر حاضر است. در این میان چالش اساسی تمدنهای مختلف مبتنی بر آموزههای دینی با تمدن نوین غربی، ناسازگاری باورها، ارزشها و رفتارهای بر آمده از این دو نوع رویکرد است. تمدنهای مبتنی بر ادیان عمدتاً، بر پایه واقع گرایی هستی شناختی و معرفت شناختی، باورها و ارزشهای موجود در جامعه را اموری مبتنی بر واقعیت می دانند، در حالی که بر اساس رویکرد غیرواقعگرایی، باورها و ارزشها اموری نسبی و فاقد مبنای واقعی هستند.
رئالیسم هستی شناختی
هستیشناسی، علم مطالعه جهان یا به عبارتی علم مطالعه وجود است. در رئالیسم هستیشناسی مسئله اصلی اثبات عالمی مستقل از ذهن و بررسی ویژگیهای آن است. دو پرسش اساسی درباره هستی مطرح است که بحث و تحقیق پیرامون آنها مباحث هستی شناسی را شکل میدهد. سؤال اول این است که هستی یا وجود چیست؟ و سؤال دوم اینکه چه چیزهایی در عالم وجود دارند؟ پس از پاسخ گوئی به دو سؤال فوق نزاع دیگری در رئالیسم هستی شناختی رخ مینماید، آیا هستی مستقل از ذهن است یا وابسته به ذهن است؟ رئالیسم طرفدار استقلال هستی، از ذهن انسان است و مدعی است؛ انسان موجود باشد یا نباشد هستی تحقق دارد. طرف دیگر این نزاع ایدئالیسم است که منکر وجود مستقل عالم از ذهن است.
رئالیسم فلسفی
از ویژگیهای رئالیسم متافیزیکی یا فلسفی این است که گستره و قلمرو مورد مطالعه، طبقهبندی و احکام آن کل هستی را در برمیگیرد. از پایینترین مراتب وجود تا بالاترین سطح و به عبارتی از ماده تا فرا ماده را در برمیگیرد. از حیث روششناختی نیز رئالیسم فلسفی متفاوت از سایر انواع رئالیسم است، بدین معنا که رئالیسم فلسفی برای اثبات دعاوی خود از روش تعقلی بهره میگیرد و مبتنی بر برهان و استدلال و روش قیاسی است و این روش در سایر انواع رئالیسم هر چند ممکن است در مواردی استفاده شود، ولی بالاصاله به رئالیسم فلسفی اختصاص دارد.
در نحوه ارتباط رئالیسم فلسفی با انواع رئالیسم میتوان ادعا کرد رابطه عموم و خصوص مطلق از حیث اثبات مبادی تصدیقی برقرار است، بدین معنا که انواع رئالیسم ازجمله رئالیسم علمی در اثبات مبادی تصدیقی خود وابسته به رئالیسم فلسفی هستند. بهعنوان مثال یک دانشمند تجربی زمانی میتواند از واقعنمائی نظریات علمی دفاع کند که قبل از آن رئالیسم متافیزیکی، حداقل از حیث هستی شناختی و معرفتشناختی را پذیرفته باشد؛ بنابراین وقتی کسی میخواهد از درستی یا نادرستی نظریه جاذبه زمین نیوتن صحبت کند باید ملتزم به رئالیسم فلسفی باشد، زیرا در غیر اینصورت ادعای او با اعتقاد او ناسازگار خواهد بود. پوزیتیویستهای منطقی چنین دیدگاهی را اتخاذ کرده بودند، آنها گزارههای غیرتجربی را بیمعنا میدانستند غافل از اینکه این ادعا، خود گزارهای غیرتجربی بود.
رئالیسم معرفتشناختی
رئالیسم معرفتشناختی مستند به معرفتشناسی است. در رئالیسم معرفتشناختی مسئله اصلی این است که آیا میتوان معرفتی حقیقی از جهان به دست آورد؟ رئالیسم معرفتشناختی بر امکان به دست آوردن معرفت مطابق با واقع تأکید میکند. رویکرد مقابل این دیدگاه جریان شکاکیت و نسبی گرایی است که بر اساس آن هیچ معرفت یقینی و مطلقی وجود ندارد. ادعای جریان شکاکیت و نسبیگرایی معرفتی، ادعایی خود متناقض است. به این صورت که در این دیدگاهها بصورت یقینی و مطلق ادعا می شود که هیچ معرفت یقینی و مطلقی وجود ندارد.
رئالیسم علمی
دیدگاهی که مدعی است نظریات علمی و همینطور واژههای نظری که بر امور مشاهدهناپذیر دلالت دارند، مطابق با واقع هستند. وجهان همانگونه هست که نظریههای علمی توصیف میکنند. در مقابل دیدگاه رئالیسم علمی، دیدگاه ابزارانگاری قرار دارد. ادعای اصلی این دیدگاه این است که مفاهیم نظری بهکاررفته در نظریههای علمی که به امور مشاهدهناپذیری همچون الکترون، میدان، مولکول، موج و... ارجاع میدهند، مابازائی در خارج ندارند، بلکه صرفاً بهعنوان ابزاری برای تبیین و پیشبینی علمی به کار میروند. درنتیجه خود نظریههای علمی حاوی مفاهیم نظری نیز ابزاری بیش نیستند و نباید انتظار داشت چنین نظریههایی توصیفگر واقعیت باشند. هدف علم تولید نظریههایی است که برای مرتبط ساختن مجموعهای از وضعیتهای مشاهدهپذیر به مجموعه دیگر، وسایل یا ابزارهای مناسبی هستند(چالمرز، 1390: 176). در توضیح رئالیسم علمی گفتیم که رئالیسم علمی دارای سه مؤلفه متافیزیکی است. مؤلفه هستی شناختی، مؤلفه معرفتشناختی و مؤلفه معناشناختی که با انکار هرکدام از این مؤلفهها در طیف ابزار انگاران قرار خواهیم گرفت. ابزارانگاری با اصالت تجربه بسیار سازگار است.
سابقه این دیدگاه تا دادگاه تفتیش عقاید گالیله قابلپیگیری است. در آن دادگاه عدهای از کشیشان تلاش کردند ادعاهای اکتشافی گالیله درباره حرکت زمین به دور خورشید را با کتاب مقدس و اظهارات پاپ سازگار نشان دهند. و دیدگاه گالیله را به نحوی غیرواقعی توجیه نمایند. گالیله بااینکه توبه کرد ولی دیدگاه ابزارانگارانه درباره نظریهاش را نپذیرفت.
رئالیسم در فلسفه اسلامی
مؤلفه هستیشناسی را از زوایای مختلفی میتوان مورد بررسی قرار داد. لیکن از آنجا که هدف ما بررسی رویکرد رئالیستی در حوزه هستیشناسی است، از سه زاویه به این موضوع خواهیم پرداخت.
تحقق اصل واقعیت
علامه طباطبائی در این باره معتقدند که اصل تحقق واقعیت امری بدیهی است زیرا هر انسانی قبل از هر فعلی وجود خود را امری ثابت و مسلم در نظر میگیرد و با این فرض است که به تعامل با عالم خارج میپردازد و اموری را قصد میکند و از اموری میگریزد. ایشان در کتاب نهایهالحکمه میفرمایند:
«فلا یزال الواحد منَا و کذلک کلَ موجود یعیش بالعلم و الشعور، یری نفسه موجوداً واقعیاً ذا آثار واقعیه» (طباطبائی، 1390: 13 و 14). بنابراین تحقق اصل واقعیت یا موجود مطلق از نظر ایشان بدیهی و غیرقابل انکار است؛ و بداهت آن را به حضوری بودن آن میداند، یعنی ادراک و دریافت واقعیت خود، امری حضوری است و بینیاز از اثبات میباشد.(طباطبائی، 1390: 264)
چه چیزهایی در عالم تحقق دارند؟
اگر بخواهیم از منظر یک انسان به هستی نظر کنیم و از رهگذر ابزار ادراکی او به حقایق موجود در عالم، علم پیدا کنیم، ناگزیریم از همه ابزارها و قوای موجود در او استفاده کنیم چرا که هر یک از ابزار ادراکی توان کشف و توصیف بخشی از عالم را بر عهده دارد. بهعنوان مثال ادراک رنگ اشیاء فقط از طریق قوه بینائی سالم امکانپذیر است؛ و در مقابل، این قوه نفیاً و اثباتاً درباره وجود اشیاء غیرمادی توان مداخله ندارد. مثلاً آیا علاوه بر بدن مادی، نفس یا روح نیز وجود دارد یا نه ارتباطی به قوه بینائی ندارد؛ بنابراین برای حصول علم از بخشهای مختلف هستی باید از همه ابزارهای موجود در وجود انسانی بهره گرفت. بدیهی است اگر بهصورت گزینشی و با ابزارهای خاصی به سراغ شناخت عالم برویم، از منظر همان ابزار به تماشای عالم خواهیم نشست و نه عالمی که حقیقتاً تحقق دارد.
در رویکرد رئالیستی به عالم دیدگاههای متفاوتی ابراز شده است برخی واقعیت عالم را مساوی با ماده و جسمانیات میدانند و برخی دیگر واقعیت عالم را از ماده تا فرا ماده میدانند به عبارتی دیگر هستی متشکل از مراتبی است که یک مرتبه و جلوه آن جسمانی و مادی است که با حواس ظاهری قابل ادراک است، مراتب دیگر آن را باید با ابزارهای مختص ادراک آن مرتبه به دست آید. علامه طباطبائی، هستی یا وجود را از حیث فینفسه یا فی غیره بودن به مستقل و رابط تقسیم میکند وجود مستقل همان واجبالوجود یا علتالعلل است(طباطبائی، 1390: 39) و وجود رابط، عالم مخلوقات را شامل میشود. در تقسیمی دیگر مخلوقات یا وجودات امکانی را از حیث مادی یا غیرمادی بودن متشکل از سه عالم میداند. «انَ الوجود ینقسم من حیثُ التجرَد عن الماده و عدمه الی ثلاثه عوالم کلیه: احدها عالم الماده و القوَه، ثانیها: عالم التجرَد عن الماده دون آثارها و یسمی عالم المثال وعالم البرزخ، وثالثها: عالم التجرَد عن الماده و آثارها و یسمی عالم العقل»(طباطبائی، 1390: 39).
بدین ترتیب اموری که از راه حواس ظاهری درک میشوند در حوزه عالم محسوسات جای میگیرند. قلمرو ادراک حواس ظاهری ادراک عرضیات در مقابل جواهر اشیاء و درک تعاقب و توالی امور مادی به شرط اتصال مستقیم با امور حسی است. به عبارتی دیگر حواس ظاهری از ادراک جواهر و ارتباطات میان اشیاء ناتوان است؛ بنابراین آن قلمروی که در دسترس حواس قرار میگیرد عالم مادی نامیده میشود. عالم مثال و عالم عقل نیز به نوبه خود با ابزارهای ادراکی خاص خود قابل ادراکاند و نمیتوان با حواس ظاهری قلمرو آنها را معلوم کرد.
واقعگرایی هستیشناختی
«خورشید در آسمان است»، «پرندگان مشغول نغمهسرائیاند»، «عالم خالقی دارد». این گزارهها وگزارههای بیشماری نظیر آنها که زندگی بشر با آنها گره خورده است، مورد پذیرش و باور اوست و امور خود را بر اساس آنها تنظیم میکند. همین گزارهها وقتی برای بررسی صحت و سقم، به دست یک فیلسوف سپرده شود تا بهصورت مستدل و منطقی مورد تحلیل و اثبات قرار گیرد، مسئلهای پیچیده و مشکل و در عین حال بسیار مهم تلقی شده و سؤالات و ابهامات بیشماری پیرامون آن مطرح خواهد شد. این گزاره که «خورشید در آسمان است»، یقینی است یا غیر یقینی؟ از چه راهی بدان دستیافتهایم؟ آیا این گزاره و نمونههای مشابه آن، ساخته ذهن انسان نیست؟ و سؤالاتی از این قبیل که در تاریخ تفکر بشر ثبت شده است؛ بنابراین اثبات عالم خارج از ذهن آنگونه که در ابتدا به نظر میآید کار آسانی نیست و نیازمند بررسی دقیق و عالمانه است. اگر بخواهیم این گزارهها را تحلیل کنیم بر تعداد سؤالاتمان افزوده خواهد شد. این گزاره که «خورشید در آسمان است» شامل چندین ادعای هستی شناسانه است:
اکنون سؤال این است این باورهای هستی شناسانه از کجا نشأت گرفتهاند؟ از چه راهی وجود خارجی مدعای گزارههای دالّ بر اشیاء مورد نظر اثبات شده است؟ به عبارت دقیقتر چه استدلالی برای اثبات وجود آنها در خارج به کار رفته است؟ بنابراین برای اثبات منطقی و معقول و موجه نمودن باورهای هستیشناسانه راهی پر فراز و نشیب وجود دارد. بهطور اجمال میتوان این پاسخها را برای سؤالات مذکور مطرح کرد:
هر آنچه از راه حواس به دست آید حقیقت دارد بسیاری از معلومات ما نیز از این راه حاصل میشود بنابراین در خارج وجود دارند.
با همراهی عقل و حواس عالم خارج اثبات میشود حواس تصورات را به ذهن منعکس میکند و عقل وظیفه تصدیق آنها را بر عهده دارد.
و در نهایت استدلالی زبانشناختی که فرض زبان خصوصی را قابل پذیرش نمیداند وجود زبان عمومی را دلیل بر تحقق موجودات دیگر میداند.
اما کدام یک از این پاسخها از ارزش منطقی برخوردار است و توان مقابله با نقدها و نقضها را داراست. طبیعی است که باید استدلال علاوه بر پاسخگوئی و حل مسائل مربوطه بتواند در مقابل نقدها نیز سربلند بیرون آید در آن صورت است که میتوان استدلال را میزانی برای تمایز بین توهم و واقعیت دانست. بدیهی است که بررسی تکتک این ادعاها در این مختصر میسّر نیست فلذا اشارهای گذرا به برخی خواهیم داشت و بهصورت تفصیلی دیدگاه علامه را بررسی خواهیم کرد.
از فلاسفه اسلامی ابنسینا همراهی حس و عقل را برای اثبات عالم خارج ضروری میداند، در اندیشه او وظیفه حواس فقط عمل احساس است و احساس یعنی حصول صورت محسوس در ذهن توسط ابزارهای حسی، زیرا هر کدام از ابزارهای حسی قابلیت ادراک بعدی از جهان را دارا هستند؛ اما اینکه این محسوسات، آیا وجود عینی و خارجی دارند وظیفه عقل و وهم است در استدلال ابنسینا در واقع هم بر وجود عالم خارج استدلال میشود و هم بر اینکه این نتیجه از عقل به دست میآید:
«حصول المحسوسات فى الحواس إنما یکون السبب فیه استعداد الحواس له و لیس للحواس إلا الإحساس فقط و هو حصول صورة المحسوس فیها فأما أن نعلم أن للمحسوس وجودا من خارج فهو للعقل أو الوهم»(ابن سینا،1973 م: 68).
بدین ترتیب با همکاری حس و عقل پی به وجود عالم خارج میبریم. ملاصدرا ادلهای را بر اساس دستگاه فلسفی خویش عرضه میکند بر اساس مبانی حکمت متعالیه که اصالت وجود رکن اساسی آن است، با پذیرش تحقق یک وجود که همان نفس انسانی یا نفس مدرک است تحقق واقعیت به اثبات میرسد، با فرض تشکیکی بودن وجود و همین طور رابطی بودن وجودات ممکن، سایر مراتب وجود نیز اثبات میشود؛ زیرا از ویژگیهای دیدگاه هستیشناختی ملاصدرا وجود رابطه علی و معلولی میان مراتب هستی است، با این فرض تحقق عالم خارج از ذهن و اثبات آن دشوار نیست. این استدلال بر دو اصل فلسفی اصالت وجود و تشکیکی بودن وجود مبتنی است. از آنجا که هستی حقیقت واحدی است و دارای مراتب تشکیکی است، از یکسو به مرتبهای منتهی میشود که کاملتر از آن قابل تصور نیست و از سوی دیگر به مرتبهای میرسد که ناقصتر از او قابل فرض نیست که هیولای اولی نام دارد استدلال دیگر بر ممکن بودن جسم، بر فیّاضیّت مطلقه الهی مبتنی است؛ و در استدلال سوم میگوید اگر سلسله ایجاد به جوهر جسمانی منتهی نشود لازم میآید که ممکنات منحصر در عقول باشند زیرا نفوس و طبائع صور و اعراض، وجودشان در گرو تحقق جسم است، وجودات غیر عقول تحقق دارند، پس جوهر جسمانی نیز در عالم خارج تحقق دارد(ملاصدرا،1382، جلد3: 5).
برتراند راسل، از فلاسفه معاصر غرب، علم به عالم خارج را برای انسان دارای قوه تعقل، امری غریزی میداند(راسل،1912: 39). جی.ای.مور استدلالی مبتنی بر فهم متعارف(common sence) ارائه میکند او میگوید «مىتوانم ثابت کنم که دو دست انسان وجود دارد. چگونه؟ با اینکه دو دست خود را بالا ببرم و ضمن اینکه با دست راست اشارهاى مىکنم بگویم که «این یک دست است» و سپس ضمن اینکه با دست چپ اشارهاى مىکنم بیفزایم که «و این یک دست است.» و اگر با این کار به خودى خود وجود چیزهاى خارج را ثابت کرده باشم همه خواهید دید که مىتوانم این کار را به چندین و چند راه دیگر نیز بکنم» (مور، ارغنون 7 و 8،142). مور با بالا بردن دو دست خود و اشاره به آنها نتیجه میگیرد که عالم خارج وجود دارد.
میتوان گفت دغدغه اثبات عالم خارج در میان اندیشمندان غربی، به خاطر سلوک فکری و فلسفی آنها که همراه با بروز و ظهور مکاتب ضد رئالیستی همچون سوفسطائیان و ایدئالیستها در سنت فلسفی آنها بوده است بیش از فیلسوفان مسلمان بوده است، بهطوری که حتی تلاش اندیشمندان مسلمان همچون علامه طباطبائی نیز در واقع پاسخ به شبهات آنها بوده است. در سنت فلسفی اندیشمندان اسلامی به خاطر جایگاه مستحکم عقل چنین جریاناتی قدرت حضور نداشتهاند و یا اگر بودهاند هیچگاه نتوانستهاند چالش فکری و فلسفی ایجاد کنند(مصباحیزدی، 1388: 149).
واکاوی معرفت از منظر علامه طباطبائی(ره)
در رئالیسم معرفتشناختی مهمترین مسأله این است که آیا معرفت و شناخت یقینی نسبت به واقعیت مستقل از ذهن امکان پذیر است یا نه؟ بهعبارت دیگر آیا ذهن قادر است واقعیت را همانگونه که هست بشناسد و آنچه از صور و ادراکات در خود دارد حاکی از واقعیت خارجی است؟ آیا میتوان از صدق و کذب این ادراکات سخن گفت؟ برای پرداختن به این موضوع، علم و معرفت را از دیدگاه علامه طباطباعی مورد بررسی قرار میدهیم. علامه در این باره میفرماید: «وجود العلم ضروریٌ عندنا» (طباطبائی، 1390: 255) وجود علم نزد مدرک ضروری است و هر انسانی با اندکی توجه مییابد که دارای علومی است که بالوجدان برای او حاصل است. و بارزترین مصداق آن، علم به وجود خود مدرک است میتوان آن را اینگونه بیان کرد؛ « من هستم » که یک قضیه وجدانی است و از بدیهیات به شمار میآید. ایشان در ادامه مفهوم علم را نیز بدیهی و بی نیاز از تعریف میداند « وکذلک مفهومه بدیهیٌ لنا »(همان) بنابراین نمیتوان علم را به نحو ایجابی تعریف کرد و برای او از جنس و فصل استفاده کرد. علامه طباطبائی هدف از بحث پیرامون علم را دستیابی به اخص خواص علم میداند « و انَما نرید بالبحث فی هذا الفصل الحصول علی اخصّ خواصه»( همان). با اینکه مفهوم و اصطلاح علم نیازمند تبییین و شفاف سازی است ولی مفهوم آن به صرف التفات روشن خواهد شد، و بدیهی بودن مفهوم علم مانع از تعریف آن میشود زیرا هر مفهومی با مفهومی روشنتر از خود تعریف و تبیین میشود و این موضوع در مفهوم علم که خود مفهومی بدیهی است امکان ندارد. چیزی روشنتر از مفهوم علم و شناخته شدهتر از آن نیست، زیرا علم یک حالت وجدانی است که موجود زنده دانا آن را در آغاز بدون هیچ ابهام واشتباهی از ذات خود مییابد و چنین چیزی را هرگز نمیتوان با مفهومی که از وضوح و ظهور بیشتری برخودار باشد تعریف نمود( صدرا، 1388 ،ج3 :278). بنابراین وقتی علم را تعریف میکنیم در واقع با اوصاف و ویژگیهای خاصش آشنا میشویم. علامه طباطبائی در تعریف علم میفرماید: «فالعلم حصول امرٍ مجرد من الماده لامرٍ مجرد، و ان شئت قل : حضور شیٍ لشیٍ»(طباطبائی،1390: 259). علم یعنی حصول امری مجرد از ماده برای مجردی دیگر و یا حضور شی برای شی دیگر. همینطور ایشان در اصول فلسفه و روش رئالیسم میفرماید:«مشاهده وتجربه به ما اثبات کردهاند که هنگام به کار بردن حواس، در نتیجهی تاثیری که واقعیت مادی در ما پیدا میشود که با به کار انداختن حاسه پیدا شده و با از کار بازداشتن حاسه از میان میرود.و مقارن این حال چیزی را به نام «ادراک» مییابیم(طباطبائی، بیتا: 27). با دقت در تعریف علامه چند ویژگی علم روشن میشود:
علم امری وجودی است.
علم امری غیر مادی است.
عالِم یا مدرک نیز مجرد و غیر مادی است.
ارتباط عالم با علم یا مدرک با ادراک، حضوری است.
علامه طباطبائی کاشفیت را نیز از خواص ذاتی علم میداند در این باره میفرماید: «واقعیت علم واقعیتی نشان دهنده و بیروننما -کاشف از خارج- است(همو، بیتا: 41).
حاصل آنکه تعریف علم بخاطر بداهت آن غیر ممکن است و اموری که در راستای تبیین علم بیان میشود در واقع ذکر ویژگیهای علم است.
امکان و گستره معرفت
علامه طباطبائی دستیابی به معرفت را امری ممکن میداند، معرفت در اینجا به معنای ادراک مطابق با واقع جازم و ثابت که منطقاً امکان خطا در آن وجود ندارد، است. ایشان درباره امکان پذیر بودن معرفت، برای انسان میگوید: منکر وجود علم، یعنی سوفسطی اگر در همه چیز شک کند و منکر علم شود و بگوید من در همه چیز شک دارم، در واقع او به وجود علم اعتراف کرده است، «علم به اینکه او در همه چیز شک دارد»، بنابراین حصول علم، فیالجمله برای انسان ممکن است(طباطبائی، 1390: 273). بنابراین رویکرد شکاکیت معرفتی با بیان فوق طرد میشود.
ایشان معرفت حقیقی را علم و یقین مطابق با واقع میداند و معتقد است میتوان به علم و معرفت یقینی دست یافت. یعنی اینکه حقیقی بودن و مطابق با واقع بودن ادراکات انسان (فی الجمله) ممکن است و معلومات بشر، علی رغم ادعای ایدئالیستها، صددرصد خطا و موهوم نیست.
با توجه به اینکه علامه طباطبائی(فیالجمله) خطاپذیری ادراکات را میپذیرد، نمیتوان رئالیسم او را رئالیسم خام به شمار آورد. زیرا در رئالیسم خام، ادراکات تناظر جزء به جزء با واقعیات عالم واقع داشتند، و آنچه از طریق ابزار ادراکی برای ذهن حاصل میشد بیانگر واقعیات عالم خارج بود و این با خطاپذیر دانستن ادراکات، سازگار نیست. از سوی دیگر در رئالیسم انتقادی علاوه بر واقعنمائی معرفت، موضوع دیگری نیز مطرح است، و آن اینکه معرفت محصول اجتماع است، و یا بنا بر دیدگاه دیگری معرفت محصول خلاقیت ذهن نیز میباشد(ر.ک: بلیکی، نورمن، 1391: 138 و قائمی نیا در: رئالیسم(مجموعه مقالات): 60 و اندرو کلیر: ترجمه یارعلی کرد فیروزجائی در: رئالیسم(مجموعه مقالات): 120). ولی در رئالیسم علامه ابعاد اجتماعی یا خلاقیت ذهن مطرح نیست، بلکه آنچه مهم است تلاش ذهن برای تمیز میان حقایق و پندارها میباشد. و این فرآیند با مبناگرائی معرفتی و ابتناء گزارههای غیربدیهی بر گزارههای بدیهی به سامان میرسد.
نتیجهگیری
رویکرد واقعگرایی و غیرواقعگرایی نسبت به علم و معرفت بهعنوان یکی از اساسیترین رویکردهای سازنده مبانی فکری و نظری تمدن، ارتباط مستقیمی در ساختار، اهداف، ارائهی الگوهای ارتباط اجتماعی یک تمدن دارد. علامه طباطبایی بهعنوان یک فیلسوف واقعگرا، تلاش میکند واقعگرایی هستیشناختی و معرفتشناختی را اثبات نماید. در این مقاله به اختصار نتایج ذیل حاصل شد:
مسألهای که در اینجا در پی تبیین آن بودیم، در درجه اول تبیین رویکرد رئالیستی علامه طباطبائی بود. اینکه آیا معرفت یقینی و مطابق با واقع امکان پذیر هست یا نه؟ و پس از اثبات این مطلب، مسألهی گونهشناسی رئالیسم علامه میباشد، یعنی اینکه رئالیسم علامه از نوع رئالیسم خام است یا از نوع رئالیسم انتقادی و یا اینکه با هر دوی اینها متفاوت است؟ علامه طباطبائی با پذیرش علم حضوری و بدیهیات اولیه که از سنخ علوم حصولی هستند امکان دستیابی به واقع را میپذیرند، و در واقع رویکرد رئالیستی خود را با علم حضوری شروع میکنند، که خطاناپذیری و یقینی بودن از ویژگیهای آن میباشد. ولی از آنجا که علوم حضوری شخصی هستند، به تنهایی نمیتوانند غرض رئالیست را تأمین کنند، از این رو علامه با تمسک به بدیهیات و از جمله قضیهی محال بودن امتناع و اجتماع نقیضین که اولیترین قضیهی بدیهیات اولیه میباشد، بنای رئالیسم معرفتی را تقویت میکند.
فهرست منابع
ابنسینا، ابوعلی(1973 م). التعلیقات. عبدالرحمن بدوی، قاهره، انتشارات الهیئة المصریه العامه للکتاب.
اُکاشا، سمیر(1391). فلسفه علم. ترجمه، هومن پناهنده، چاپ چهارم، تهران، انتشارات فرهنگ معاصر.
بنتون، تد و دیگران(1384). فلسفه علوم اجتماعی. ترجمه شهناز مسمی پرست، چاپ چهارم، تهران، نشر آگه.
بیات، عبدالرسول و دیگران(1381). فرهنگ واژهها، چ دوم، قم، انتشارات اندیشه و فرهنگ دینی.
پاتنم، هیلاری(۱۹۷۶). «رئالیسم چیست؟» ترجمه حمید طالب و ابوالحسن حسنی، مجله ذهن، شماره ۱۴.
پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی(1393). «دو نوع رئالیسم؛ خام و انتقادی»، در: رئالیسم، تهران: انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ،(1393). رئالیسم. تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
چالمرز، آلن اف(1390). چیستی علم درآمدی بر مکاتب علمشناسی فلسفی. مترجم، سعید زیباکلام، چ دوازدهم، تهران، انتشارات سازمان و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت) مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی.
حقشناس، علی محمد و دیگران(1380). فرهنگ معاصر هزاره، تهران، انتشارات فرهنگ معاصر.
راسل، برتراند(1352). مسائل فلسفه. منوچهر بزرگمهر، چ دوم، تهران، انتشارات خوارزمی.
داوری اردکانی، رضا( 1384). فلسفه معاصر ایران، تهران، نشر ساقی.
صدرالدین شیرازی، محمد(1382). الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة. ج ۵، تهران، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
طباطبائی، محمد حسین(1387). برهان. مهدی قوام صفری، چ دوم، قم، انتشارات موسسه بوستان کتاب.
ــــــــــــــــــــــ (1390). نهایهالحکمه. غلامرضا فیاضی، قم، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
ــــــــــــــــــــــ (بیتا). اصول فلسفه و روش رئالیسم. سید هادی خسروشاهی، قم، انتشارات مرکز بررسیهای اسلامی.
عارفی، عباس(1393). «معرفت و گونههای رئالیسم»، در: رئالیسم، تهران: انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
عبدی، حسن(1401). «بررسی نقش فلسفه و جایگاه آن در تمدن اسلامی»، نشریه تمدن پژوهی، دوره اول، شماره اول، ص 113-130
لیدیمن، جیمز(1391). فلسفه علم. حسین کرمی، چ دوم، تهران، موسسه انتشارات حکمت.
مصباح یزدی، محمدتقی(1388). آموزش فلسفه. جلد 1 و 2، چ هشتم، تهران، انتشارات شرکت چاپ و نشر بینالملل.
مطهری، مرتضی(1380). مجموعه آثار. جلد 6، چ هشتم، تهران، انتشارات صدرا.
معین، محمد(1360). فرهنگ فارسی. جلد دوم، چ هشتم، تهران، موسسه انتشارات امیرکبیر.
مور. جی.ای (1374). «برهان عالم خارج»، ارغنون، منوچهر بدیعی، شماره 7 و 8.
|||
[1]. نویسنده مسئول: دانشجوی دکتری حکمت متعالیه، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، قم، ایران
Rajabi6213@yahoo.com
[2]. دانشیار، گروه معرفت شناسی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، قم، ایران