نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 نویسنده مسئول: استادیار، گروه معارف، دانشگاه اراک، اراک، ایران
2 ریاست موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
کلیدواژهها [English]
بررسی تحلیلی عوامل تمدنی و علمی شکلگیری نظریه تکامل
حمید امامیفر[1] | احمد حسین شریفی[2]
چکیده
نظریه تکامل، همانند اکثرِ نظریات علمی، تنها متأثر از ابعاد معرفتیِ ایجادکننده آن نیست و عوامل فردی و اجتماعی و تمدنی هم در تکوین آن تأثیرگذار بودهاند. این نظریه توسط چارلز داروین در جهان علم در بدو امر بهصورت نظریهای زیستشناسانه مطرح شد. این نوع نگاه به عالَم، خالی از بازخوردهای متافیزیکی و تأثیر بسزا بر علوم اجتماعی نبود، بلکه تأثیر آن در علوم اجتماعی، اگر بیشتر از علوم زیستی نباشد کمتر نیست. عوامل تأثیرگذار بر شکلگیری نظریه تکامل، دربرگیرنده مبانی و پیشفرضها، علل اجتماعی، فرهنگی و تمدنی، تعلیم و تربیت، پایگاه اقتصادی، فضای سیاسی ـ اجتماعی، صفات نفسانی، کنشهای فردی، اراده شخصی و هوش سرشار، پیشینه خانوادگی در بحث تکامل، آمادهشدن فضای علمی و پیشینه تاریخی برای طرح نظریه است. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی ـ تحلیلی تلاش کردهایم این عوامل را بیان کرده و اگر نقش ثابتشدهای در نظریه تکامل داشته باشند، آن نقش نشان داده شود.
کلیدواژهها: نظریه تکامل، فضای تمدنی، روششناسی بنیادین، علوم انسانی، جامعهشناسی، انسان
مقدمه
تئوری تکامل، یعنی دگرگونی و سازگاری در طول زمان، نقطه عطفی در تاریخ روشنفکری جهان بهحساب آمده و پایه و اساس درک عمومی ما شده است (دیویس 1385، 10). تئوری داروین چنان مهم است و ساختار آن چنان موجه است که مدعیان هر نوع عقیده و تفسیری، از داروین مدد میجویند و در دفاع از خود از اندیشههای او استفاده میکنند (دیویس 1385، 27). اگر نظریه تکامل را بهعنوان نقطه عطف در علوم زیستی و علوم اجتماعی بدانیم، حرف گزافی نگفتهایم؛ بهبیاندیگر «تئوری تکامل تأثیرات عمیقی بر تمام وجوه ابعاد تفکر بشر داشته است» (Mayer March/April 1998, 46). امروزه تئوری تکامل را نه بهعنوان یک تئوری که بهعنوان یک حقیقت علمی در جوامع علمی پذیرفته و آنرا تدریس میکنند. قدرت و تأثیر نظریه تکامل داروین بهحدی است که حتی دانشمندان بزرگی مانند فروید، تلاش دارند که کار خود را در بحث سرکوب جنسی به قدرت نظریه داروین و همتراز با او جلوه دهند یا فردی مانند انگلس، نظریه مارکس را در توانایی و قدرت علمی به نظریه داروین تشبیه میکند (لیدیمن 1390، 91).
ازآنجاکه نظریات علمی زمینههای معرفتی و غیرمعرفتی دارند و صرفاً محصول منطقی فکر و اندیشه و تحلیل و استدلال نیستند، عوامل روانی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی در شکلگیری آنها تأثیر بسزایی دارند.
بهنظر میرسد یکی از چارچوبهای نظری که توانایی تبیین نحوه شکلگیری نظریه تکامل را دارد، روششناسی بنیادین است (رک پارسانیا 1392). این نگاه ناظر به همه ابعاد معرفتی و غیرمعرفتی و فردی و اجتماعی است و ما این نگاه را برای بررسی پیدایش نظریه تکامل برگزیدهایم.
در این مقاله میخواهیم به این پرسش پاسخ دهیم که نظریه تکامل داروین چه زمینههای معرفتی و غیرمعرفتی و فردی و اجتماعی در پیدایش خود دارد؟ به بیان دیگر قصد داریم هر دو بعد معرفتی و غیرمعرفتی و فردی و اجتماعیِ نظریه تکامل را واکاوی کرده و نحوه تکوین آنرا بهصورتی که هرکدام را به دیگری تقلیل ندهیم، در حد توان این مقاله بررسی کنیم.
برای پاسخ به این پرسش مراحل زیر را دنبال میکنیم:
روششناسی بنیادین (چارچوب نظری بحث)
آیا روش شکلگیری نظریات روشی صرفاً منطقی است که با استقرا، قیاس، تمثیل، تشبیه و استعاره یا حدس و مانند آن پدید میآیند یا اینکه نظریات، محصول عوامل تمدنی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخیاند؟ دو رویکرد در پاسخ به این پرسش وجود دارد؛ رویکرد اول که به نظریات ازمنظر منطقی مینگرد و به عوامل تمدنی تاریخی نگاهی ندارد و رویکرد دیگر، رویکرد معاصر است و به روشهای تاریخی، فرهنگی، تمدنی اجتماعی یا روانشناختی روی میآورد. رویکرد نخست بهدنبال حقیقت است و به ابعاد تمدنی، تاریخی و اجتماعی علم نظر نمیکند و رویکرد دوم دغدغه حقیقت و واقعیت را به فراموشی سپرده است و آن دو را مخلوقی انسانی و محصولی فرهنگی میداند. روششناسی بنیادین روشی است که هر دو بعد معرفت را بهصورتی غیرالتقاطی و منسجم مینگرد و هیچکدام را به دیگری تقلیل نمیدهد؛ یعنی در پیدایش نظریات علمی، هم افق حقیقت، با نظر به نفسالامر حفظ میگردد و هم زمینهها و عوامل تاریخی تمدنی نظریات در عرصه فرهنگ و تاریخ دنبال میشود. ازطرف دیگر بنیانهای هستی شناختی، انسانشناختی و معرفتشناختی نظریه موردنظر که سبب پیدایش نظریه میباشند هم ازنظر مغفول نمانده و نقش خود را در تکوین نظریه بهخوبی نمایان میسازند؛ لذا روششناسی بنیادین از دو منظر به مسأله موردبحث خود نظر میکند.
نخست: نظریه علمی را در جهان نخست یعنی در مقام نفسالامر و با صرفنظر از ظرف آگاهی فردی و اجتماعی و تمدنی مورد بررسی قرار میدهد و روابط آشکار و پنهان نظریه را با مبادی اجزا و لوازم آن دنبال میکند.
دوم: نظریه را در جهان دوم یعنی ظرف آگاهی و معرفت عالِم و بلکه در جهان سوم یعنی در ظرف فرهنگ و موردنظر قرار میدهد و عوامل وجودی یا زمینههای بروز و حضور آنرا در جامعه علمی شناسایی میکند. (پارسانیا، 1392، 8-9).
نظریه تکامل[3]
نظریه تکامل، دیدگاهی است که در قرن نوزدهم ازسوی چارلز داروین ارائه شد. وی معتقد است که تبیین تمامی پدیدههایِ گیاهی ـ جانوری، ازجمله صورتهای مختلف حیات، براساس قوانین طبیعی بهصورت تدریجی از یک نقطه مشترک بدون داشتن هیچگونه هدف ممکن میباشد و نیاز به دخالت آفریدگار هوشمند و ایجاد گونهها بهصورت مستقیم نیست.
آنطور که خود داروین توضیح میدهد، این تئوری درباره تمام ارگانیسمها در تمام دورهها است. «نظریهای که بهوسیله آن تمام موجودات زنده و منقرضشده با یک زنجیره پیچیده و غیرمستقیم خویشاوندی در درون یک سیستم عظیم به وحدت میرسند» (Darwin 1859, 129-130). وی برای نمادینکردن دیدگاه خود درخت را مثال میزند:
«میتوان سرشاخههای کوچک و نورس را گونههای موجود دانست. در هر دوره رشد، تمام سرشاخههای در حال نمو، تلاش میکنند که به هر سویی شاخه بدوانند. در این مسیر، آنها از شاخهها و سرشاخههای اطراف خود پیشی گرفته و نابودشان میکنند. گونهها و گروههایی از گونهها، با همین روش تلاش میکنند تا در کشمکش بزرگ زندگی، بر گونههای دیگر چیره شوند» (Darwin 1859, 80-81).
این نظریه بهصورت جدید و قرائت کنونی آن براساس طرح ژنتیکیِ موجودات، بهصورت زیر بیان میشود:
در ابتدا، هیچ موجود زندهای در عالم نبوده است. نخستین واحد دارای حیات، بهعلت ترکیبات شیمیایی که روی داد، براساس اتفاق، در گلولای کف اقیانوسها بهوجود آمد. این واحد حیاتمند، اصل مشترک تمامی موجودات زنده امروزی بهشمار میآید. این واحد حیاتمند که قدرت تکثیر و تولیدمثل داشت، شروع به تقسیم و تولیدمثل کرد. موجودات بسیاری بهصورت درختی و انشعابی از یکدیگر بهوجود آمدند. براساس انتخاب طبیعی، موجودات بهتر و کاملتر توانستند به بقای خود ادامه دهند و ضعفا حذف شدند. برخی مولودهایی که بهوسیله انتخاب طبیعی متمایز شده بودند، صفت برتریِ خود را با توارث به نسلهای بعد خود منتقل کردند. شرایط مناسبتر برای انطباق با محیط و درنتیجه، تولیدمثل بیشترِ مولودهای تکاملیافته، موجب شد که تعداد افراد آنها رو به ازدیاد بگذارد و در بلندمدت، گونههای مختلف گیاهی ـ جانوری ایجاد شود. انسان هم نمونه نهایی و تکاملیافته همان حقیقت جاندار تکسلولی اولیه در دریاست. نتیجه بحث اینکه تکامل، علت بهوجودآمدن گونهها شده است. ارنست مایر میگوید: «شکی نیست که ایده اصلی تکامل این است که تکامل، باعث بهوجود آمدن گونهها شده است» (مایر، 1391، ص12).
زمینههای معرفتی نظریه تکامل
در این بخش ابتدا به زمینهها و پیشینههای علمی و سپس به مبانی هستیشناختی، معرفتشناختی و انسانشناختی نظریه تکامل خواهیم پرداخت.
پیشینه تاریخی و فراهم شدن فضای علمی
یک نظریه برای آنکه در جامعه علمی بهصورت یک نظریه علمی مطرح شود، به برخی از عوامل و زمینههای اجتماعی و فردی نیازمند است. بررسی تاریخ علمی شکلگیری یک نظریه و فراهمشدن فضای علمی برای طرح آن اهمیت ویژه برخوردار دارد. به همین منظور، به تبیین این مسأله در مورد شکلگیری نظریه تکامل میپردازیم.
از جذابترین سؤالاتی که ذهن بشر را به خود معطوف داشته و اکنون هم به همین منوال است، این است که ما از کجا آمدهایم؟ چرا اینجا هستیم؟ رابطه ما با دیگر واقعیتها چیست و درنهایت چه خواهد شد؟ قطعاً تنوع شگفتآور حیات در اطراف ما و تمامی دنیا، ما را حیرتزده میکند. ناگزیر این سؤال ذهن ما را به خود مشغول میکند که چه چیزی تمام اینها را بهوجود آورده است؟ آیا این شگفتی حاصل تصادف و نیاز و نیروهای طبیعی هدایتنشده بوده است یا اینکه جریان دیگری در کار است؟ آیا هدف و طرحی در پشت این نظام عالم وجود دارد؛ طرحی که حاصل یک طراحی باشد یا اینکه بیهدف و بهصورت کور، سیستم عالم به این سمت آمده است؟ بهنظر میرسد که بحث در نظریه تکامل هم همین است. برای ورود به نظریه تکامل خوب است مروری بر تاریخچه آن داشته باشیم.
مایکل روس که خود یک تکاملگرا است میگوید:
«از 2500 سال پیش تا زمان داروین، اکثر فلاسفه و دانشمندان برجسته، افرادی همچون افلاطون، نیوتن و کپلر، جهان را حاصل نوعی طرح و نقشه میدانستند؛ اما با مطرحشدن ایده انتخاب طبیعی داروین، تغییری واقعی حاصل شد؛ تغییری واقعی در فلسفه علم» (Ruse , 2009, p, 11& 53).
به گفته باربور علم از نیمه سده سیزدهم تا نیمه سده هفدهم میلادی در مغرب زمین در چارچوبی کاملاً ارسطویی تعلیم داده و تلقی میشد که مانع بسیار بزرگی بر سر راه نگاه تکاملی به موجودات بود. در نگاه ارسطو، حدومرز مشخصی بین موجودات زنده بهصورت ماهیت باورانه وجود داشت[4]. کتاب طبیعیات ارسطو بر فضای علمی بهطور گسترده سیطره داشت. تنها با فرضگرفتن اصول کلام وی، درباره فروع آن بحث میکردند (Barbour, 1997, p, 4). از مهمترین ویژگیهای حکمت ارسطویی، توجه به علل چهارگانه مادی، صوری، فاعلی و غایی است (کاپلستون، 1362، ص357). در آثار جانورشناسانه ارسطو در بخش اندامهای جانوران، جستاری درباره علتها و بهویژه، علت غایی مطرح شده است. ارسطو در این بخش، علت غایی را مهمترین علت در فعالیتهای طبیعی میداند (فورلی، 1392، ص86). از برجستهترین چهرههای سدههای میانه و یکی از چندین فیلسوف بزرگ جهان غرب، توماس آکویناس (۱۲۲۵-۱۲۷۴ م) است. وی براهین پنجگانهای در اثبات صانع دارد که در مغربزمین مشهور میباشند. شاید یکی از بهترین برهانهای وی را بتوان برهان غایتشناختی آن دانست. آکویناس در این برهان سعی دارد که از شواهد مربوط به طرح و تدبیر در طبیعت، به طراح و سازنده دانا در جهان رهنمون شود ازاینرو، از نگاه آکویناس و طرفداران فکری وی، چیزی شبیه نظریه تکامل براساس انتخاب طبیعی قابل پذیرش در نظام خلقتباورانه ایشان نبود (Barbour, 1997, p, 7) (الدرز, 1387, ص. 225-269).
در قرن هجدهم، هیوم که فلسفهاش براساس تجربهگرایی همهجانبه بود، نظام علّیِ ارسطویی را نفی کرد و برهان طرح و نظم را شدیداً موردانتقاد قرارداد. او بهصراحت گفت:
«چرا بهجای آنکه وجود یک آفریدگار را مسلم فرض کنیم، با این حکم که مبدأ نظم، درون جهان قرار دارد یا شاید نیروی مولِّد یا نیروی حیاتی کور وجود داشته باشد، بحث را به پایان نمیبریم؟ (رک (Hume, 1779, p, 140-144& 172 & (Barbour, 1997, p, 44).
حتی با انتقادات سختی که هیوم نسبت به براهین نظم و براهین غایتانگارانه داشت، «برهان طرح و نظم» همچنان مقبولیتِ همگانیِ بسیاری داشت و مفسران الهیات طبیعی در ابتدای قرن نوزدهم در اینکه با استدلالهای خود میتوانستند طراحی خداوندی در طبیعت را آشکار و مستدل سازند، اطمینان کافی داشتند (Barbour, 1997, p, 51). رسالههای بریج واتر و کتاب «الهیات طبیعی» ویلیام پیلی، که تأثیر شگرفی بر افکار اندیشمندان و ازجمله داروین جوان نهاد، بر همین مبنا نگاشته شد. وقتیکه به کتاب ویلیام پیلی نظر میکنیم، وی بهخوبی در تلاش برای اثبات طراح و خداوند حکیم بهوسیله نظرکردن در موجودات عالم است. وی بیان میکند که ساختار پیچیده چشم با هدف «دیدن» هماهنگ است. او کوشش کرد که تقریر پذیرفتنیتری از برهان نظم ارائه دهد. پیلی در این برهان، شخصی را در جزیرهای دورافتاده فرض کرد که با پیداکردن ساعتی به سازنده آن پی میبرد و از آن نتیجه گرفت که ساختارهای هماهنگ در ارگانیزمهای طبیعی، ما را بهسوی پذیرش وجود طراح هوشمند سوق میدهند & (Paley, 1819, p, 14) (Ruse, 2009, p, 42) & (Barbour, 1997, p, 51).
سلطه ماهیتگرایی افلاطونی نیز یکی دیگر از موانع پدیدآمدن تفکر تکاملی بود. افلاطون معتقد بود که آفریننده اشیا، این جهان را بر طبق الگوی صور و مُثُل میسازد (کاپلستون، 1362، ص197). حتی ارسطو هم با اینکه مُثُل را قبول نداشت، ماهیات را ثابت میدانست و حرکت در جوهر و ذات اشیاء برای او غیرقابلپذیرش بود (فورلی، 1392، ص86). با توجه به سلطه این فلسفه، میتوان انتظار داشت همانطور که باربور بیان میکند، مفهوم تحول و تکامل، در طبیعت در تفکر قرن هفدهم و قبل از آن تقریباً جایگاهی ندارد (Barbour, 1997, p, 20).
با افول نگاه ماهیتمحوری در قرن هجدهم، آرامآرام گروهی از زیستشناسان پذیرفتند که گونهها با گذشت زمان، بهتدریج «دگردیسی» پیدا میکنند. این برداشت از فر گشت تدریجی به «ترانسفورمیسم» معروف شد. این واژه به هر انگارهای که بر پایه دگرگونی تدریجی و مستمر ماهیت یکچیز استوار بود، اطلاق میشد (مایر، 1391 ص. 136). چارلز لایل، دوست صمیمی و آموزگار داروین نیز از پشتیبانان این نظریه تدریجگرایانه بود. او این دیدگاه را «همدیس باوری (Uniformitarianism)» نامید و معتقد شد که همه دگرگونیها در طبیعت، بهویژه تغییرات زمینشناختی، بهتدریج صورت گرفته و جهشهای ناگهانی و بیمقدمه وجود ندارند (همان). تأثیر برخی آموزههای این نظریه در داروین بهاندازهای بود که در آینده تدریجگرایی، از اصول نظریه فرگشت داروین شد.
البته فکر دیگری قبل از داروین توسط ژان باپتیست دولامارکی (۱۷۴۴ - ۱۸۲۹ م)، معروف به لامارک، مطرح شد که تغییرات در انواع را برخاسته از کاربرد و عدم کاربرد اندامها یا سایر صفات جانداران دانست و نمونه آن را زرافه معرفی کرد؛ که میل به خوردن برگهای بالای درختان، موجب کشیدهشدن گردن این حیوان شده است (همان).
اصول فکری نظریه تکامل
بعد از داروین تلاش شده است که به مبانی فکری نظریه تکامل پی ببرند. زیستشناس تکاملی قرن بیستم، ارنست مایر که به او داروین قرن بیستم هم گفتهشده است، اصول فکر تکاملی را چند اصل میداند که در ادامه به آن اشاره میکنیم. داروین برای مقابله با فلسفههای ماهیتگرای زمان خود که به ثبات انواع معتقد بودند، چارهای نداشت جز اینکه برای اثبات نظریه خود جواب قانعکننده و جایگزینی برای فکر آنها داشته باشد. این اصول در حقیقت همان جوابهای او در برابر نظریات مقابل و پایه و اساس فلسفه زیستشناسی نوین بعد از 1950 شدند (مایر1391، ص126).
نظریه تکامل، یا تئوری داروین ـ والاس، که همان تئوری تکاملی مبتنیبر انتخاب طبیعی است، در نگاه ارنست مایر، مبتنیبر شش اصل است که ما آن را در شمارههای 1-6 بیان میکنیم. ساهوترا سرکار[5]، زیستشناس تکاملی هم سه اصل دیگر به این اصول اضافه کرده است که در شماره 7-9 به آن اشاره شده است و بهنظر ما، یک اصل دیگر باید به این اصول افزوده شود که درنهایت ده اصل نهایی بهدست میآید که تکامل، مبتنیبر آنها است.
ویژگیهای موجودات از یک نسل به نسل دیگر منتقل میشوند، اگرچه باید دانست که در زمان داروین تئوری صحیحی از توارث برای نظریه تکامل وجود نداشت. زمانی که کارِ گرگور مندل که آنرا در سال 1860 نگاشته بود و بهدلایلی موردتوجه واقع نشد و از اقبال دانشمندان به دور بود، در سال 1900 موردتوجه قرار گرفت، پایهای برای زیستشناسی تکاملی داروین شد (Sarkar, 2009, p, 22).
مراد داروین از تغییرات این عبارت دو چیز بود؛ اولاً علت این تغییرات معلوم نیست و ثانیاً این تغییرات معلوم نیست که به کجا ختم میشوند و آیا باعث بقای موجود میشوند یا نابودی آن. بهبیاندیگر هم از جهت فاعل، علت، برای ما نامشخص است و هم از جهت غایت. موجود زنده بدون هرگونه غایت و هدف حرکت میکند. داروین در ابتدا اهمیت به ارثرسیدن تغییرات را در موجود زنده به نسل بعد خود، انکار کرد؛ اگرچه بعدها مجبور به پذیرش آن شد (Sarkar, 2009, p, 23).
این قدرت برتری یا به تعداد بیشتر فرزندان تولیدشده است یا اینکه هماهنگی بهتری با طبیعت خود داشته باشند که بتوانند دوام بیشتری پیدا کنند؛ درنتیجه فرزندان بیشتر، سالمتر و مقاومتری از این نسل در طبیعت باقی بماند. (Sarkar, 2009, p, 23).
شاید این اصل مهمترین و تأثیرگذارترین اصل از اصول تکاملی در بخش الهیات است. البته لازمه آن این است که منبع وحی دستکم از منابع معرفت به وجه پیدایش موجودات و تحول و تکامل آنها نیست. این مطلب را میتوان تلویحاً یا تصریحاً در کلمات داروین مشاهده کرد. میتوان گفت داروین معتقد بود که هیچگونه علت ماورائی در سیستم تغییر و تحول تکاملی عالم طبیعت تأثیری ندارد و هرچه هست، تأثیر و تأثر در علل مادی است. این درحقیقت نوعی سکولاریسم در تبیین نظریه تکامل است. برای نمونه، وی در نامهای که به دوست خود، چارلز لایل زمینشناس برجسته آن زمان نوشت، به این نکته اشاره میکند که نباید بههیچوجه علل ماورایی و معجزه را در تبیین نظریه تکامل دخالت داد. این مطلب را ریچارد داوکینز در کتاب ساعتساز کور، از داروین چنین نقل میکند:
«اگر قانع میشدم که لازم است چنین چیزی (معجزه) را به نظریه انتخاب طبیعی اضافه کنم، آن نظریه را بسان زبالهای دور میانداختم ... اگر قرار باشد در مرحلهای از تکامل، کمی معجزه هم به آن بیفزاییم، درواقع کاری برای انتخاب طبیعی نکردهایم» (Dawkins, 2006 p, 249).
مبانی انسانشناختی نظریه تکامل
در اینجا به توضیح مختصر مهمترین مبانی انسانشناختی نظریه تکامل میپردازیم که بهنظر میرسد نگاه تکاملی مبتنیبر آنها است[8]. در حقیقت شاید بتوان گفت این مبانی انسانشناختی است که نظریه تکامل را متمایز از دیگر نظریات میکند.
اینکه انسان از کجا آمده است یعنی مبدأ او چیست، چرا اینجا است و درنهایت چه خواهد شد و عاقبت او چه میشود، از مسائلی است که بشر به دنبال پاسخ قانعکننده برای آن بوده است که زندگی خود را از پوچی نجات دهد. شاید دو سؤال آخر، بهنحوی به سؤال اول ربط داشته باشند. بهبیاندیگر اگر سؤال از مبدأ را بتوانیم با پاسخی منطقی و عقلپسند به سرانجام برسانیم، پاسخ دو سؤال دیگر را میتوانیم از همان بهدست آوریم که چرا اینجا هستیم و عاقبت این خلقت چه میشود.
مسأله خلقت در ادیان توحیدی، بعد از طرح نظریه تکامل با چالش جدی مواجه شد؛ یعنی به ادعای داروینیستها، اصل خلقت و هستی را که روزگاری یک راز برای بشر محسوب میشد و بهناچار آنرا به امری ماورائی نسبت میدادند، با مطرحشدن نظریه تکامل، به ادعای ایشان حلشده انگاشته شد. ریچارد داوکینز در کتاب ساعتساز نابینا میگوید: «این کتاب با این باور نوشتهشده که روزگاری، هستی خود ما از بزرگترین رازها بهحساب میآمد؛ اما دیگر این هستی، یک راز محسوب نمیشود؛ زیرا این راز حلشده است. داروین و والاس این راز را حل کردهاند» (Dawkins, 2006, p, i).
وی، پا را فراتر از این عالم میگذارد و نظریه تکامل را توجیهکننده کل عالم هستی میداند و میگوید:
«اصولاً این، تنها تئوری شناختهشدهای است که میتواند راز هستی ما را حل کند. ... داروینیسم نهتنها در مورد این سیاره، بلکه در مورد کل کائنات حقیقت دارد» (Dawkins, 2006, p, xiv).
داروین معتقد به تکامل تدریجی انسان و بر این باور بود که حلقه مفقوده بین انسان و حیوان را در آینده یافته و روابط اتصالی آنها روشن خواهد شد. بعد از داروین، مدافعان تکامل، نگاه دقیق تکاملی را در مورد انسان بهخوبی بیان کردند که دیگر هیچ تردیدی برای دیگران نسبت به نظریه تکامل در این زمینه باقی نگذاشت. برای نمونه، جورج گیل ورد سیمپسون، که شاید مؤثرترین دیرینهشناس قرن بیستم دانسته میشود و یکی از شکلدهندگان نئوداروینیسم است، میگوید: «انسان در جهان تنها ایستاده، او محصول منحصربهفرد یک فرآیند مادی طولانی و غیرهوشمند است. او آقای خود است و میتواند و باید تصمیم بگیرد و غایت خود را تدبیر کند» (Simpson, 1953, p, 90).
وی در جای دیگری میگوید: «انسان نتیجه یک روند بیهدف و طبیعی است که هرگز انسان را درنظر نداشته است» (Simpson, 1967, p, 345).
خود او در جای دیگری بهوجود آمدن انسان از یک فرایند شانسی طبیعی و بیهدف و بیغایت اشاره میکند که بیانکننده نگاه تکاملی در خلقت است:
«انسان سربرآورده است و نه اینکه از بالاآمده باشد. او میتواند انتخاب کند که توانایی خود را بهعنوان بالاترین حیوان ارتقا بخشد و تلاش کند که حتی بالاتر رود یا اینکه خلاف آنرا انتخاب کند. هیچ انگیزهای پشت تکامل وجود ندارد و انسان باید آنرا برای خود فراهم کند» (Simpson, 1967, p, 311).
چیستی انسان یا پاسخ به این سؤال که انسان چیست، بسیار مهم و سرنوشتساز است. سبک زندگی و نگاه به آینده، آرزوهای انسان، تفسیر انسان از جهان و هدف زندگی، وجود زندگی پس از مرگ و تمامی این مسائل بسیار مهم ـ که دغدغه هر انسانی است که ذرهای تأمل در حقیقت خود داشته باشد ـ بستگی به پاسخ به همین سؤال دارد. تئوری تکامل هم مانند دیگر نظریههایی که در مورد انسان بحث میکنند، نگاهی خاص به انسان و جواب مختص به خود دارد. همانطور که بیان شد، براساس تئوری تکامل، انسان صرفاً محصول فرایندی فیزیکی ـ شیمیایی است. این فرایند بهاصطلاح کور، نهفقط انسان که تمام گونههای حیوانی نیز از این سیستم که به منشأ واحد میرسد، سربرآوردهاند؛ بدون اینکه هیچگونه، هدف، غایت و مدبری در ورای آن وجود داشته باشد. عموماً قائلین به نظریه تکامل، معتقد به نفی ساحت فراجسمانی و منکر وجود آن حقیقت در انسان هستند.
دنیل دنت در کتاب ایده خطرناک داروین، نفس انسانی[9] را به بیتهای کامپیوتر تشبیه میکند. وی میگوید که هیچ امر معجزهآسایی در حقیقت انسان وجود ندارد. همانطور که اجزای کامپیوتر بهصورت جزئی کنار هم قرارگرفتهاند و محاسبات و فعالیتهای یک کامپیوتر را ساماندهی میکنند، مغز انسان هم همانگونه است و چیز دیگری در کار نیست. حقیقت نفس انسان ترکیبی از ماشینآلات کوچکتر است که در بستر تاریخ بهآرامی بهوجود آمدهاند و هرکدام نقش خود را در حقیقت وجود انسانی بازی میکنند؛ چیزی شبیه به هوش مصنوعی (Dennett, 1996, p, 206-208).
وی در جای دیگر گفته دکارت نقل میکند که بر این باور بود که تنها انسانها نفس دارند و حیوانات از نفس بیبهرهاند. جملهای که بهنظر دنت، دکارت را منفور حیواندوستان قرار داده است. دنت در آنجا تصریح میکند که نفس انسانی چیزی غیر از مغز نیست (Dennett, 1996, p, 445). اگرچه این مغز بسیار شگفتآور و پیچیده است و تفاوت زیادی با مغز حیوانات در توانایی دارد؛ ولی درعینحال تفاوت ما و حیوانات، تفاوت در اندازه و توانایی مغز است و نه تفاوت کیفی و متافیزیکی.
وی میگوید: «البته، نفسهای ما همان مغزهای ما هستند و فوقالعاده و به شکل شگفتآوری ماشینهای پیچیدهای میباشند. تفاوت بین ما و دیگر حیوانات، درجات همین مغز است و نه تفاوت متافیزیکی» (Dennett, 1996, p, 370).
از نگاه دنت ما باید با استدلالهای فیزیولوژیکی و مادیگرایانه به یاد برادری خود با دیگر حیوانات بیفتیم و نه اینکه در دام قدیمی که شباهت زیادی بین نفوس ما و نفوس فرشتگان قائل است، اسیر شویم. (Dennett, 1996, p, 383).
وی برای تبیین نظریه تکامل و توجیه نگاه تکاملی در انسان، حیات، آگاهی، علم و اجتماعیبودن انسان، کتابها و بحثهایی که تابهحال بوده است را کافی ندانست و در سال 2017 کتاب مشهور و چالشبرانگیز خود بهنام از باکتری تا باخ[10] را منتشر ساخت. یکی از بخشهای مهم این کتاب پرداختن به بحث حیات و آگاهی و بحث چالشیبودن و نبودن بعد غیرمادی در انسان است. وی حرفهای نهایی خود را براساس مبانی تکاملی در این کتاب ارائه کرده است. البته وی قبل از این، کتاب مفصلی در زمینه اراده آزاد، با نام آزادی بهتدریج پدید میآید[11] نگاشته است. وی که ملحدی متعصب در نظریه تکامل است، در این دو کتاب بهصراحت، آنچه حقیقت دیدگاه تکاملی و لوازم برآمده از آن است را با تمام قدرت به تصویر میکشد. وی تصریح به نبود هیچ حقیقت مجرد در وجود انسان را با بیان دیگری تکرار میکند. از نگاه وی، همانطور که نقل شد، بدن مانند جامعهای است متشکل از سلولهایی رباتمانند که هیچ آگاهی از حقیقت ما ندارند و کار خود را بهصورت منظم انجام میدهند. ازنظر وی تکامل ثابت کرده است که چنین چیز فرامادی در حقیقت انسان نیست.
وی میگوید:
«هیچکدام از اجزای تشکیلدهنده تو نمیدانند که تو کیستی و اهمیتی هم نمیدهند. ... این مسأله که ما یک بعد ماورائی (روح) در وجودمان داریم که در مرکز فرماندهی بدن قرار دارد، سالها اغواکننده بوده است؛ اما اکنون این را میدانیم که این ایده با تمام جذابیتش، دیگر بهوسیله علم زیستشناسی، بهصورت عام و مغزشناسی بهصورت خاص، حتی کوچکترین حمایتی هم نمیشود» (Dennett, 2003, p, 2).
وی تمام اختلافهای شخصیتی افراد را به اختلافی که افراد در گروه رباتیک اعضای بدن خود دارند تفسیر میکند و نه چیزی بیشتر. برای مثال حتی تفاوتها در صحبتکردن به دو زبان فرانسوی و چینی هم محصول همین تفاوتهای ارگانیک بدنی است. خلاصه اینکه تمام ویژگیهای شناختی و شخصیتی افراد، وابسته به گروه رباتیک سلولی آنها است (Dennett, 2003, p, 3).
یکی از بحثهای جنجالبرانگیز در نظریه تکامل که در ادامه تکامل زیستی انسان پا به عرصه وجود نهاده است، نگاه تکاملگرایان به مبحث اراده آزاد است. اراده و آگاهی دو حقیقتی است که تکاملیها تلاش فراوان در توجیه مادی آنها با نگاه تکاملی داشته و دارند. دنیل دنت در کتاب جدید خود از باکتری تا باخ شدیداً در پی این است که این دو حقیقت را کاملاً بهصورت مادی و تکاملی توضیح دهد. وی در فصل یازدهم که تحت عنوان مشکل میمها چیست؟ اعتراضها و پاسخها، زمانی که این سؤال را مطرح میکند «آیا اراده آزاد و آگاهی وجود دارند» در ابتدا جواب میدهد بله وجود دارند، همانطور که در مورد رنگها، از هر کس سؤال کنید که آیا رنگها در خارج از ذهن من وجود دارند، میگوید که بله وجود دارند چراکه آنها را میبینیم و همین دیدن دلیل وجود آنها در خارج است. ازنظر وی بهترین توجیه برای اینکه اراده آزاد وجود دارد همین است که ما حس میکنیم که اراده آزاد داریم؛ همانطور که دلار وجود دارد چراکه من دلار را حس میکنم و میبینم.
اما وی در ادامه این کلام را فهم عوامانه و تحلیل عامهپسند میداند و بهنوعی آنرا به استهزا میگیرد و میگوید: «بله آگاهی و اراده وجود دارد ولی نه به آن معنی که مردم فکر میکنند» (Dennett, 2017, p, 197-198). دنت با صراحت تمام حرف نهایی خود را که براساس نظریه تکامل، واقعاً نمیتوان به اراده آزاد و آگاهی باور داشت و درحقیقت آنها وجود ندارند را بیان میکند. وی میگوید:
«اراده آزاد پدیدهای جدای از قاعده علیت (مادی)[12] نیست و به کمک جناب رایت و استراسون و دیگران، من باید این شجاعت را داشته باشم که تصدیق کنم آگاهی و اراده آزاد واقعاً وجود ندارند. شاید بتوانم این انفجار را کمی نرمتر کنم اگر بخواهم تخیلگرا باشم. اصرار میکنم که واقعاً این دو وجود ندارند؛ ولی بهطور قابلملاحظهای مفید است که طوری وانمود کنیم که انگار وجود دارند. نمیدانم چرا منتقدان من فکر میکنند که فهم آنها نسبت به آنچه هست، بر فهم من برتری دارد» (Dennett, 2017, p,198).
در فرایند تکاملی ترسیمشده توسط معتقدین به نظریه تکامل، انسان هیچ کمال نهایی ندارد و اساساً نباید و نمیتواند داشته باشد. معنی جمله فوق این است که با عدول از نگاه خلقتباورانه، غایتانگارانه و هوشمندانه به عالم هستی، دیگر جایی برای هدف انسان و کمالیابی او، وجود نخواهد داشت. تنها رشد ابعاد مادی و تلذذ بیشتر ابعاد جسمانی انسان است که تعیینکننده کمال انسانی است؛ یعنی داروینیسم با فراهمکردن بستر نفی غایت از عالم و ازطرف دیگر انکار وجود مبدأ هوشمند در طراحی این عالم، امکان وجود غایت و هدفداشتن برای موجودات زنده و انسان را نفی میکند. یعنی اگر از ایشان سؤال شود که انسان درنهایت چه میشود، جواب میدهند که Game Over (بازی تمام شد)؛ یعنی همانطور که یک گیاه وقتی خشک میشود دیگر خبری نیست و ادامهای برای او در جای دیگری نیست و همینجا پایان همه زندگی اوست و با این مرگ دیگر همهچیز تمام شد، در انسان هم همین اتفاق بدون هیچ تفاوتی محقق میشود. این نگاه درنهایت بیتکلیفی او در مقابل هر امر ماورایی را در پی خواهد داشت. دراینباره، دو عبارت از دو تکاملگرای معاصر نقل میکنیم. مُنداد مینویسد: «سرانجام، انسان میداند که او در جهانی که صرفاً در اثر اتفاق برآمده (تکاملیافته) تنها است، مقصد او هیچ کجا نیست و تکلیفی ندارد» (Mondad, 1971, p, 180).
پروواین نیز معتقد است:
«مفاهیم علوم مدرن بهگونهای مشهود با اغلب سنتهای مذهبی متناقضاند. قوانین اخلاقی فطری (تغییرناپذیر) و اصول مطلق (تغییرناپذیر) برای هدایت جامعه وجود ندارد. جهان عنایتی به ما ندارد و در زندگانی انسان معنی و هدف نهایی نهفته نیست» (Provine W. B., 1988, p, 10).
از عبارات فوق مشهود است که پیروان دیدگاه تکامل مادی، چون وجود خالق را انکار میکنند و جهان را محصول فرایندهای مادی تصور میکنند، برای زندگانی انسان هیچگونه هدف و معنیِ غایی درنظر نمیگیرند.
یکی از بحثهایی که حاصل نظریه تکامل در بحثهای اجتماعی است، تعیین کمال نهایی و هدف نهایی در ارزشها و فعل اخلاقی است. نگرش تکاملی درنهایت به سودگرایی شخصی و حمایت از کشتار و جنگ میانجامد؛ چراکه واقعاً اگر به تشخیص یک انسان، با نگاه تکاملی که بقای وی هدف و مقصود اوست، این مسائل برای بقای وی بهتر باشد (چراکه معیار نهایی در تکامل، بقای من است و هر آنچه در این تزاحم بقا برای من، نژاد من و گونه من مفید باشد، خوب است) چرا دست به چنین کاری نزند؟ بهبیاندیگر چه چیزی مانع این میشود که وی اقدام به کشتار دیگران نکند اگر بقای وی درخطر باشد؟
واقعاً اینکه شأن و جایگاه انسان چیست، مطلبی است که همگی از آن حرف میزنند و به آن میپردازند؛ ولی هنوز در میان متفکرین و انسانشناسان اختلافهای بسیار زیادی به چشم میخورد. داروینیستها هم چارهای ندارند که از این قافله عقب نمانند؛ چراکه نگاه ایشان به موجودات زنده درنهایت به انسان و جایگاه او کشیده شده است. البته باید توجه داشت بهصورت کلی، نگاه تکاملگرایان نه بالابردن شئون انسانی بلکه بهعکس، تقلیل جایگاه و شخصیت انسان در سطح حیوانات است.
دلایلی که معمولاً بهمنظور مجزاساختن نوع انسان و امتیازدارکردن وی از دیگر جانوران اقامهشده است، در درجه اول مربوط به ساختمان جسمی و در درجه دوم مربوط به امتیازاتی است که انسان بهلحاظ ذهنی و نفسانی بر دیگر جانداران دارد. بهنظر داروین و تابعین وی، برای اثبات حیوانبودن اصل انسان و نبود تمایز جدی میان انسانها و حیوانات، باید مدلل ساخت که اولاً انسان ازلحاظ اختصاصات جسمی، هیچگونه صفت مخصوص به خود ندارد، ثانیاً نفسانیات انسان با وجود رشد و تکامل فوقالعاده، از خصایص قاطع انسانیت نیستند و دیگر حیوانات در آنها شریک هستند. حاصل آنکه باید نشان داده شود بین انسان و جانوران، نهفقط ازنظر نفسانیات تفاوت اساسی وجود ندارد؛ بلکه مورد اختلاف آنها در کمیت و نه در کیفیت قوای نفسانی است.
داروین، انسان را چیزی بیشتر از یک میمون ابزارساز نمیدانست و تکاملباوران در زمان ما هم همین را قائل هستند و نه چیزی بیش از این. این نشاندهنده عدم تغییر نظریه تکامل در این نگاه از زمان داروین تا زمان ما است. داروین معتقد بود در دنیا، حیوانات زیادی به حال توحش زندگی میکنند و حال انسان هم، جدا از حال آنها نیست و گونه انسان هم، زمانی خاص در حال توحش میزیسته است. داروین دقیقاً روی همان دو نکته فوق دست میگذارد و فرق انسان و حیوانات را بیشتر ناشی از دو چیز میداند؛ یکی ساختمان جسمانی و دیگر حالات نفسانی. بهنظر وی هیچکدام از این دو خصوصیات دلیلی برای جدایی انسان از دیگر جانداران را فراهم نمیکند. انسان نه ازلحاظ اندام هیچگونه صفت مشخصی دارد که نتوان شبیه آن یا بهتر از آنرا در حیوانات پیدا کرد و نه همچنین صفات نفسانی انسان باوجود تکامل فوقالعاده، از صفات متمایزکننده انسان است. این صفات در حیوانات هم وجود دارند، حال در درجه کمتر و رقیقتر که نهایتاً همانطور که گذشت، بهاصطلاح ایشان چیزی جز تفاوت کمی بین حیوان و انسان ایجاد نمیکند[13] (Darwin, 1889, p, 6& 121).
لذا آنچه تابهحال در مورد مقدسبودن و آفرینش خاص انسان و هدفبودن وی برای آفرینش مطرح بوده است، همه و همه با نظریه تکامل به محاق میرود. باربور میگوید:
«داروین تأکید کرد تواناییهای اخلاقی و ذهنی انسان در مقایسه باقابلیتهای حیوانات ـ که در میان آنها اشکال ابتدایی احساس و ارتباط وجود داشت ـ نه بهلحاظ نوع، بلکه ازنظر درجه متفاوتاند. بدینسان، وجود انسان که تاکنون مقدس تلقی میشد، به قلمروی قانون طبیعی برده شد و با همان مقولههایی مورد تحلیل قرار گرفت که بر دیگر صورتهای حیات اعمال میشد» (باربور، 1392، ص146).
زمینههای غیرمعرفتی تمدنی
نظریه همواره ازطریق افراد به عرصه حیات جمعی وارد میشود و به همین دلیل، زمینههای فردی دانشمندان نیز در پیدایش و ظهور نظریه دخالت دارد (پارسانیا، 1392).
زمینههای غیرمعرفتی فردی
این بخش را در چند قسمت دنبال میکنیم.
سالهای اولیه زندگی داروین
چارلز رابرت داروین در فوریه سال 1809 در شهر کوچک شروبری همزمان با تولد آبراهم لینکلن به دنیا آمد و در آوریل سال 1882 در روستای کندیش در سن 72 سالگی چشم از جهان فروبست (فرایوین؛ 1354، 94).
پدربزرگ وی اراسموس یک شاعر و تکاملگرا بود. وی در شعر حماسی خود زونومیا[14] یا قوانین زندگی ارگانیک، موضوع تکامل را مطرح کرد (دیویس؛ 1385، 17)وی معتقد بود ارگانیسمها احتمالاً از یک شکل اصلی بروز کردهاند و به شکل امروز درآمدهاند و این نشان میدهد که گرایش تکاملی بهنوعی ریشه خانوادگی در شخصیت داروین داشته است و اینطور نبوده است که این ایده بدون پیشینه خانوادگی برای وی بروز کرده باشد (Ruse 2008, 2).
پدر داروین ـ رابرت داروین ـ هم تقریباً شخصیتی مانند پدر بود؛ طبیبی حاذق و معروف و محترم خصوصاً که از سرمایهداران محسوب میشد. خانواده مادری داروین هم بسیار پولدار و معروف بودهاند (Ruse 2008, 2)، (بهزاد 1353، 42).
چارلز داروین درواقع ازطرفی عشق به مطالعه طبیعت و داشتن افکار فلسفی را از اراسموس داروین و علاقه مفرط به کار و نبوغ هنرمندی را از ژرژ وجوود به ارث میبرد (بهزاد؛ 1353، 43).
داروین شخصیتی خلاق داشت، اگرچه باهوش نبود و مهارت زبان خارجه او هم ضعیف بود. تکالیف مدرسهاش شامل حفظکردن برخی از نوشتههای ادبی یونانی و رومی میشد که اگرچه وی آنرا دوست نداشت ولی با سختکوشی انجامش میداد و همه خطوط را حفظ میکرد و زمانی که کلاس تمام میشد، همه آنها را فراموش کرده بود! از شکار و راهرفتن طولانی لذت میبرد و علاقه شدیدی به جمعکردن و تهیه کلکسیونهای مختلف تمبر، صدف، تخم پرندگان و غیره داشت و به رنگ گلها علاقه خاصی نشان میداد (فرایوین؛ 1354، 95)، (Ruse 2008, 3).
ورود به دانشگاه
وی در سن 16 سالگی به ادینبورو برای فراگیری دانش طب رفت. به هر جهت برخلاف پدر، داروین بعد از دو سال خسته شد و فراگیری طب را رها کرد (فرایوین؛ 1354، 96). در سال دوم در ادینبورو علاقهمند به جانورشناسی شد و شروع به جمعکردن موجودات دریایی و کالبدشکافی آنها کرد (بهزاد؛ 1353، 44). وی در سال 1828 به دانشگاه کمبریج راه یافت و با زیستشناسان و دانشمندان گیاهشناس و زمینشناس آن دوره رابطه صمیمی پیدا کرد. بعد از سه سال فارغالتحصیل دوره کارشناسی شد با نمرهای که نزدیک به بهترین دانشآموز کلاس بود (Ruse 2008, 3). کتاب موردعلاقه وی در دوران تحصیل، شواهد و جود و صفات خدا[15]، نوشته ویلیام پیلی است (فرایوین؛ 1354، 98).
سفر با کشتی بیگل
هوش خلاقانه وی دانشگاه را متقاعد کرد که بعد از فارغالتحصیلیاش در سال 1831، وی را به سفر علمی در کشتی بیگل بفرستند و پدرش با اکراه پذیرفت که هزینه سفر وی را بدهد. این سفر پنج سال به طول انجامید تا درنهایت در سال 1836 وی به انگلستان بازگشت (فرایوین؛ 1354، 98-99). از نگاه داروین، این سفر شروع دوباره زندگی برای اوست. وی در نامهای که به کاپیتان کشتی در اکتبر همان سال نوشته میگوید:
«زندگی من برای بار دوم آغاز میگردد و امروز، روز تولد زندگی آینده من محسوب میشود».
داروین در سال 1838 براساس گفته توماس مالتوس[16] مبنیبر اینکه جمعیت تا زمانی که با مشکل تغذیه مواجه نشود، رشد میکند گفت:[17]
«انواع سازگار تمایل به ماندن دارند و ناسازگاران تمایل به از بینرفتن دارند و نتیجه این مسئله، شکلگیری انواع جدیدی است» (بهزاد؛ 1353، 64). تأثیر مالتوس در داروین بهقدری است که خود وی اعلام میکند فکر نظریه انتخاب طبیعی را مدیون مالتوس است (دیویس؛ 1385، 20).
علاقه به فلسفه و فلاسفه و ارتباط با ایشان
مایکل روس در مورد اینکه چرا در مجموعه کتبی که در مورد فلاسفه بزرگ است یک جلد را به داروین اختصاص داده میگوید:
«داروین با فلاسفه زمان خود خصوصاً ویلیام وول [18] در ارتباط بوده و علاقه به بحثهای فلسفی داشته است» (Ruse 2008, preface 1).
زمینههای غیرمعرفتی اجتماعی
عصر میانی ویکتوریایی درحقیقت سال 1851 آغاز میشود؛ یعنی هشت سال قبل از انتشار کتاب معروف داروین در مورد خاستگاه گونهها. این دوره است که برای مردم انگلستان بهنوعی همراه با اعتمادبهنفس و خوشحالی است. در این دوران مشکلات انقلاب صنعتی تقلیل یافته است، جنبش کارگری تحریکات کمتری داشت، دیگر نشانی از گرسنگیها و سختیهای دهه 1840 نبود، افراطیها هم بهصورت جدی دیگر فرازوفرودی نداشتند و خلاصه اینکه فضایی آرام برای تحقیق و تمرکز دانشمندان در مسائل علمی فراهم آمده بود (کوزر؛ 1385، 165). این چیزی بود که زمینه جدی برای گسترش و نشر آثار داروین را فراهم نمود. در سال 1870 یعنی دوازده سال قبل از فوت داروین و دوران شروع شکوفایی نگاه تکاملی، حجم بازرگانی خارجی پادشاهی بریتانیا از مجموع حجم بازرگانی فرانسه، آلمان و ایتالیا بیشتر بود و تقریباً به چهار برابر بازرگانی خارجی ایالات متحده رسیده بود. شاید بتوان تنها بریتانیا را حاکم بر اقیانوسها و دریاهای جهان دانست و شاید به همین سبب بود که راه کشتی بیگل آزادانه به مدت پنج سال در نقاط مختلف دنیا هموار و باعث شد که داروین بهراحتی بتواند تحقیقات خود را انجام دهد و آنها را بهصورت مستمر برای انگلستان ارسال نماید (همان). همانطور که قبلاً هم بیان شد، داروین از افراد متمول جامعه محسوب میشد که میتوانست در دانشگاههای کمبریج و آکسفورد بهراحتی تحصیل کند، درحالیکه برای افراد متوسط به پایین جامعه چنین امری میسر نبود و این خود، عامل مهمی در زمینه شکوفایی وی است.
هر رشته از صنایع را بهطور جداگانه درنظر بگیریم میتوانیم پیشرفت عجیب صنایع سرمایهداری را در نیمه صنایع شهری در انگلستان که بهنوعی تغییرات اساسی را در کشاورزی طلب میکرد، ببینیم و این بدان جهت بود که کشاورزی سنتی سابق نمیتوانست تقاضای شهرهای صنعتی را چه ازلحاظ کیفی و چه کمی پاسخ دهد. بیشتر این تحول در نیمه دوم قرن نوزدهم بود که مردم تصمیم گرفتند تا در کیفیت و کمیت محصولات کشاورزی و دامداری خود، تحول ایجاد کنند. برای مثال افرادی که به کشاورزی مشغول بودند، دامهای خود را به طرق گوناگون تغییر میدادند و گلههای بزرگ که ازلحاظ کیفیت در درجه بسیار عالی قرار داشتند بهوجود میآوردند. آنها گیاهانی را که در اختیار داشتند، آسانتر تغییر میدادند و انواع روئیدنیهای کاملاً جدید و ثمربخش بهبار میآورند. تمام اینها مقدمهای برای پذیرفتهشدن هرچه بیشتر نگاه جدیدی بود که داروین به بازار عرضه میکرد (فرایوین؛ 1354، 119).
داروین با آموختن و نگاه به این تجربیات تودههای مردم به این شکل که انواع مختلف روئیدنیها را بهنوعی دستکاری میکردند، سرمنشأ کلیه نظریات آینده خود را میدید. وی مشاهده میکرد که انسانها جانوران و روئیدنیها را مطابق دلخواه خود تغییر میدهند که البته این امر، زمانی ممکن بود که این موجودات غیرقابل تغییر نباشند و همین تجربه زیستی مردم در آن زمان این حرف را تأیید میکرد. داروین بهطور روشن میدید که انسانها هرگونهای را نمیتوانند از هرگونه دیگر تولید کنند و خلاصه اینکه وراثت، تغییرپذیری و انتخاب، نقش اساسی را در این مسئله بازی میکنند (فرایوین؛ 1354، 120).
نتیجهگیری
از مطالب گذشته میتوان مشاهده کرد که هوش خلاق و علاقه داروین به طبیعت و درعینحال شخصیت کاوشگر و خستگیناپذیرش از عوامل مهمی است که ازلحاظ فردی، در رسیدن به نگاه تکاملی تأثیر داشته است. بهنظر میرسد مهمترین عوامل تأثیرگذار در پدیدآمدن نظریه تکامل در چنین فضای تمدنی را میتوان در شش مؤلفه بیان کرد:
درنهایت میتوان داروین را تلفیق شش عامل گذشته دانست؛ یعنی ازطرفی وی شخصیت خلاق و کنجکاوی در مورد طبیعت داشت، درعینحال دغدغهای ذهنی برای وی با مطالعه کتاب ویلیام پیلی بهوجود آمده بود که آیا آنچه از نظم تکاملی که خود به آن رسیده بود صحیح است یا نگاه پیلی. ازطرف دیگر سفر شگفتانگیز داروین و شرایط اقتصادی و سیاسی زمان وی و ارتباطی که با فلاسفه داشت را میتوان از عوامل بهوجودآمدن و گسترش نظریه تکامل دانست. اگرچه نمیتوان عوامل پیدایش نظریه تکامل را تنها در این موارد منحصر کرد؛ ولی قطعاً این عوامل در تحقق این نظریه تأثیرگذار بودهاند.
فهرست منابع
بابالحوائجی، نصرالله، بیتا، عقاید داروین، تهران: موسسه انتشارات آسیا.
بهزاد، محمود (1353)، داروینیسم و تکامل، تهران: کتابهای جیبی.
پارسانیا، حمید (1392)، روششناسی بنیادین تکوین نظریههای علمی، راهبرد فرهنگ، 8-28.
پوپر، کارل (1358)، فقر تاریخی گری، با ترجمه احمد آرام، تهران: نشر مرکز.
حقیری، ابوالفضل (1385) علم و الهیات، تهران: مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر.
درویزه، ابوالفضل (1378)، آفرینش حیات، ج 3، گیلان: انتشارات دانشگاه گیلان.
درویزه، ابوالفضل (1381)، آفرینش حیات، ج 4، گیلان: انتشارات دانشگاه گیلان.
دیویس، مریل وین (1385)، داروین و بنیادگرایی مسیحی، با ترجمه شعله آذر، تهران: نشر چشمه.
سروش، عبدالکریم (1375)، قبض و بسط تئوریک شریعت، چ 5، تهران: صراط.
شیخ حرعاملی، محمدبنحسن (1409)، وسایل الشیعه، جلد 20، قم: مؤسسه آلالبیت(علیهمالسلام).
صادقی، رضا (1394)، آشنایی با فلسفه علم معاصر، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی.
فرایوین، آ ای (1354)، پیدایش انسان و عقیده داروین، با ترجمه عزیز محسنی، تهران: مرکز نشر سپهر.
کاپلستون، فردریک (1362)، تاریخ فلسفه غرب، با ترجمه سیدجلالالدین مجتبوی، تهران: انتشارات علمی فرهنگی.
کلینی، محمدبنیعقوب (1407)، الکافی، تدوین توسط علیاکبر غفاری و محمد آخوندی، جلد 4، تهران: دارالکتب الاسلامیه.
کوزر، لوئیس (1385)، زندگی و اندیشه بزرگان جامعهشناسی، با ترجمه محسن ثلاثی، تهران: انتشارات علمی.
لیدیمن، جیمز (1390)، فلسفه علم، با ترجمه حسین کرمی، چاپ دوم، تهران: انتشارات حکمت.
مایر، ارنست (1391) تکامل چیست (2001)، ترجمه سلامت رنجبر، چاپ اول، بهار 1391، تهران: انتشارات فروغ آلمان و خاوران فرانسه.
مورفی، ننسی (1391)، چیستی سرشت انسان، با ترجمه علی شهبازی، قم: انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب.
Barbour, Ian G. 1997. Religion and Science, Historical and Contemporary Issues. New York: Harper Collins Publishers.
Barnes, Harry Elmer. 1948. "Historical socialogy." (The Philosophical Library).
Darwin, Charles Robert. 1859. On the Origin of Species by Means of Natural Selection, (6th Ed). New York: United States of America by Cambridge University Press.
Dawkins, Richard. 1986, 1991, 2006. The Blind Watchmaker,. New York .: W. W. Norton & Company.
DUBOS, RENÉ. 1965. "Humanistic Biology." The American Scholar.
Hoagland, Hudson. 1964. "Science and the New Humanism." Science, January 10.
Lomax, Alan; with Berkowitz Norman;. 1972. "The Evolutionary Taxamony od Culture,." Science, July 22.
Mayer, Ernest. March/April 1998. "Interview'." Omni (: Omni, ).
Mondad, Jacques. 1971. Chance and Necessity an Essay on the Natural Philosophy of Modern Biology. New York: Knopfer.
Provine, W b. 1982. "Influence of Darwin's Ideas on the Study of Evolution." BioScience, June, Pages 1.
Provine, W B. 1988. "Scientists face it! Science and Religion are Incompatible." the scientist.
psillos, Stathis and Marin Curd. 2008. The Routledge Companion to Philosophy of Science. New York: Routledge.
Ruse, Michael . 2008. Charles Darwin. Hoboken, New Jersey: Blackwell.
|||
[3]. Theory of evolution
[4]. در ادامه توضیح نظریه تکامل، این معنی روشن خواهد شد.
[5]. Sahotra Sarkar
[6]. در این مقاله مجال توضیح تفکر جمعیتی نیست و چون ارتباط مستقیمی به بحث ما ندارد، از توضیح آن صرفنظر میکنیم.
[7]. blind variation
[8]. توضیح و نقد و بررسی مبانی انسانشناختی بهصورت مفصل در مقاله شماره 68 معرفت فلسفی چاپ شده است.
[9]. Mind
[10]. From Bacteria to Bach and Back
[11]. Freedom Evolves
[12]. وی در صفحه 315 کتاب وقتی از اراده آزاد صحبت میکند، کلمه مادی را به علت اضافه میکند.
[13]. در بحثهای سابق به نقد و بررسی این نکته اشاره کردیم که تفاوت بین انسان و حیوانات کمی است و نه کیفی.
[14]. Zoonomia
[15]. Evidences of the Existence and Attributes of the Deity
[16]. Thomas Malthus
[17]. It at once struck me that under these circumstances variations would tend to be preserved, and unfavorable ones to be destroyed. The result of this would be the formation of new species. Here, then, I had at last got a theory by which to work. Autobiography, written 1876
[18]. William Whewell